خاطرات درمان واژینیسموس

برای ارسال خاطره ابتدا وارد سایت شوید.×
۱۳۹۷/۱۱/۲۱ ۱۲:۳۴:۲۱
آخرین حضور: ۱۳۹۷/۱۱/۲۱ ۱۵:۲۵:۱۵

سلام به همه
تا جایی که یادم میاد من خاطرمو ننوشتم..پس از همه عزیزان میخوام برای روحیه گرفتن و پیشرفت خاطره منم بخونن...

متولد 69 هستم سال 88 وارد دانشگاه شدم..اونجا باهمسرم که همکلاسیم بود آشنا شدم...سال 90عقد کردیم و سال 92 عروسی...مثل بیشتر عزیزان ماهم دوست داشتیم اصل رابطه جنسی رو بزاریم واسه شب عروسی و به خاطر همین هیچ وقت شک نکردیم که من همچین مشکلی داشته باشم...البته اینم بگم که با اینکه همسرم و من همدیگرو خیلی دوست داشتیم ولی کلا همسرم از لحاظ جنسی یکم سرد بودن از اول...

شب عروسی من پریود بودم و خیلی خوشحال ازین حالم ولی بازم دلیل این خوشحالیمو درک نمیکردم...جند روز و چند ماه گذشت و ما کم کم متوجه شدیم که موضوع از چه قراره..و من میترسم...یکی از پزشکانی که مراجعه کرده بودیم گفته بودن با دست و انگشت امتحان کنین بعد با آلت...که من تحمل اون انگشت رو هم نداشتم....مرداد 92 من از همسرم خواستم که به من توجهی نکنه و حتی اگه فریاد هم کشیدم اون کار خودشو بکنه و انگشتشو تا جایی که میتونه توی واژن من فرو کنه..ایشون هم قبول کردن و با جیغی که من کشیدم و فشاری که ایشون وارد کردن ما شاهد دو قطره خون بکارت شدیم...بعد ازین ماجرا میتونم بگم دیگه عشق بازی ماهم حتی دوماه یکبار هم اتفاق نمی افتاد...چرا؟چون عشقبازی که آخرش به گریه زاری ختم میشد ارزشی نداشت...و فقط نمک رو زخم پاشیدن بود...

سال 93یا 94 یه سکس تراپ پیدا کردم تهران...یه سفر رفتیم واسه مشاوره که متاسفانه 800هزار تومن از ما پول گرفتن ولی به نظر من کلاه بردار بودن...چون کار خاصی نکردن...فقط صحبت کردن...بعد هیپنوتیزم و ازین مسخره بازی ها

تا رسیدیم به اواخر سال95...و من با این سایت آشنل شدم..به همسرم گفتم و راضی به تمرین شد ولی بی هیچ امیدی...چون مشغله کاری همسر من دم عید زیاد میشه خیلی کم تونستیم تمرین کنیم و موفقیتی حاصل نشد..اواخرسال 96 دوباره تمریناتو از سر گرفتیم و باز تا دم عید پیش رفتیم و دوباره متوفق شدیم به علت عید..ولی پیشرفتمون خیلی خوب بود..من همیشه با همسرم تمرین میکردم و دیلاتور ها رو تیشون وارد میکردن همزمان فیلم میدیدیم و موسیقی گوش میکردیم....که شد اردیبهشت 97...یه شب بعد از تمرین همسرم شروع به عشق بازی کرد و من واقعا نفهمیدم کی و چطور دخول صورت گرفت...میتونم بگم اونشب بهترین شب زندگی من بود...من وهمسرم هر دومون گریه میگردیم...از شوق همسرم نماز شکر خوند...و بعد ساعت 2 نصف شب به مامانم خبر دادم...بعد زدیم بیرون و یه هوایی خودریم...برگشتیم خونه..فکر کردیم خواب دیدیم ..دوباره اقدام کردیم و بازم شد...در کمال ناباوری...بعد از 7سال...

از همه عزیزان میخوام حتما به تمریناتشون ادامه بدن و موفقیت رو نزدیک ببینن

از همه کسانی که منو تو این راه تنها نذاشتن تشکر میکنم

 

۱۳۹۷/۱۰/۲۵ ۱۶:۳۴:۲۷
آخرین حضور: ۱۳۹۸/۷/۱۱ ۰۰:۰۲:۵۲

باسلام من یک واژینیسموسی شدید بودم بعداز ازدواجم بارها وبارها برای دخول تلاش میکردیم اما هیچوقت دخول انجام نمیشد ودور تا دور واژن فقط ملتهب وقرمز میشد، بشدت ترس داشتم ازرابطه حتی موقعی که میخواست پرده منو معاینه کنه ازترس همش منقبض بودم دوتادکتر رفتم وجفتشون تشخیص دادن پرده ضخیمی دارم وپاره شدنش با درد وخونریزی همراهه، انواع بیحسی وتست کردیم همراه با لوبریکانت بازم نشد که نشد، تااینکه من بااین انجمن آشنا شدم وتمرینات وکم کم شروع کردم همون شروعشم با ترس ولرز واصرار همسرم بود دیلاتور اول وکه وارد کردم کلا ذهنیتم درمورد بدنم عوض شد وباوارد کردن دومین دیلاتور ترسم کامل ریخت، یک ماه روزی یکساعت تا دوساعت تمرین کردم وبه سایز هدف رسیدم وباهمسرم رفتیم برای اقدام ودرکمال ناباوری رابطه به طور کامل انجام شد جوری که من واقعا ورودشم حس نکردم، خیلی خیلی خوشحال بودیم منو همسرم ویه بار بزرگ از دوشم برداشته شد، خانومایی که شرح حال منو خوندید مطمعن باشید ترسوتر ازمن نیستید من بشدت ترس داشتم، خواهشا برای نجات زندگیتون تلاش کنید تنها راه شما همینه، نه عمل پرده بکارت مشکلتون وحل میکنه نه بیحسی ونه بوتاکس، این نکته رو هم بگم که من با وجودداشتن پرده ضخیم نه خونریزی کردم حتی یک قطره ونه دردخاصی وتجربه کردم پرده من جوری کناررفت که خودمم متوجه نشدم

۱۳۹۷/۱۰/۲۴ ۰۰:۰۹:۲۵
آخرین حضور: ۱۳۹۷/۱۲/۲۶ ۰۱:۴۳:۲۷

سلام به دوستای گلم🌹

من بانوی(....)

هستم ..اول ازهمه خداروشکر میکنم که از این کابوس بزرگ هرشب من رو نجات داد خدایا خیلی خیلی شکرت 🙏

دوم تشکر میکنم ازهمسرم.. بهترین رفیقم و همدمم تو این سه سال که منو درک کرد و عاشقانه پام موند امیدوارم بتونم لایقش باشم وجبران کنم..خیلی دوست دارم عزیزترینم❤❤❤

سوم اینکه از خانم خیابانی وهمه دوستانی که کمک کردن بسیار ممنونم و تا آخر عمرم دعاگوتون هستم..🙏❤

دوستا گلم من بیماری واژینیسم داشتم که سه ساله ازدواج کردم ولی متاسفانه تو این سه سال تنها یکبار باهمسرم رابطه داشتیم که برام خیلی دردناک بود نمیدونم چرا شاید از حرف های اطرافیان بود ویا شاید از فیلمی که همسرم بهم نشون داد که اونم بنده خدا میخواست ترس منو بریزه که نمیدونست من بدتر میشم و ترسم هزار برابر شد بگذریم که این سه سال از نیش و کنایه اطرافیان گرفته تا حرف های نا امید کننده دکترا  ومشاوره ها...هر دکتری میرفتم بهم میگفتن چقد ناز نازی هستی یا بهم میگفتن تو این زمونه نباید اینکارا کنی شوهرت ولت میکنه یا بهم گفتن چقد شوهرت بی بخاره ...یا بهم گفتن همش تقصیره توعه خوبه تا الان شوهرت ولت نکرده خلاصه هرکسی از راه رسید یه چیزی بارمون کرد و رفت خیلی دلم میسوخت بهم میگفتن تو که کمتر فلانی نیستی چرا نمیزاری ولی من دست خودم نبود بارها با میل خودم جلو میرفتم ولی هنگام دخول پاهام قفل میشد و نمیتونستم چقد این سه سال اشک ریختم چقد غصه خوردم ولی بالاخره تموم شد این غم بزرگ تموم شد و من تونستم با شوهرم رابطه برقرار کنم خدایا شکرت....

والان تویی که داری اینو میخونی و حال دلت بده و داری با خودت میگی یعنی منم میتونم مثل اینا خاطره بنویسم و مشکلم حل بشه...آره تو مــــــــیتــــونی حتما میتونی منم تا دو هفته پیش همین فکرو میکردم ولی تونستم بالاخره منم تونستم ازت خواهش میکنم امیدتو از دست نده و برای زندگیت برای همسرت اصلا برای خودت تلاش کن و محکم باش زندگیت بساز تو لایق بهترین هایی خوشگلم😍😍😍

از ته دلم دعا میکنم تویی که الان داری اینو میخونی یه جرقه یه نور تو دلت روشن بشه و بزودی توهم بانو بشی گلم🙏

پس یادت نره بجنگ بخواه که تو میتونی که تو لایقشی عزیزم💕

۱۳۹۷/۱۰/۲۰ ۰۱:۰۱:۱۷
آخرین حضور: ۱۴۰۰/۶/۱۴ ۲۳:۱۷:۳۱

سلام به همه بچه های گل ...

اول از همه دعا میکنم و از ته دلم میخام از خدا  مشکل همه کسایی که درگیر واژینیسموس هستند حل بشه ...

من آذر سال ۹۶ عروسی کردم ، که دو سه هفته اول ازدواج رو از لحاظ روحی آماده نبودم و هی به همسرم اجازه دخول نمیدادم بعد از اون که یکم آروم شدم تصمیم به اقدام گرفتیم ولی متاسفانه من از ترس زیادم خودمو کامل منقبض میکردم و چشامو محکم میبستم فکر میکردم و همش ناموفق بودیم درد پاره شدن پرده خیلییی زیاده و از خون اومدن نمیتونستیم موفق شیم  گذشت و گذشت ما نتونستیم رابطه کامل داشته باشیم تا اینکه یک بار به دکتر زنان رفتم و اون هم کلی حرف بارم کرد که چرا نمیتونم و این مشکل رو دارم در حالی که اسم بیماری رو هم نمیدونست خلاصه منو کلییییییی مایوس و ناراحت تر کرد 😣😔 با این‌که همسرم چیزی به روش نمی آورد ولی من حس میکردم از درون داره چی میکشه چون من تا به حال نشنیده بودم که یک زن اجازه دخول به مردش نده 😑تا اینکه خیلی تو نت گشتم و با این سایت آشنا شدم خداروووووشکر و فهمیدم اسم بیماری چیه ، راه درمان چیه ، و چندین نفر مثل من هستند امیدوار شدم وقتی راه تمرین رو به همسرم گفتم قبول نکرد که نکرد پرده من با یه شی از بین بره خلاصه چند ماه هم بخاطر این مساله شروع به کار نکردم تا اینک بهش گفتم به هر طریقی که شده تحمل میکنم خودت با انگشتت پردم رو بزنی وقتی که این کارو کرد دیگه اجازه تمرین رو داد من هم با کمک و راهنمایی الناز بانوی عزیزم تونستم تمرین روزانه داشته باشم و خیلییییی سختی کشیدم موقع تمرین که خودتون درک میکنین تا اینکه شب ۱۵ دی بعد از ۱ سال و۲۲ روز تونستیم اولین رابطمون رو داشته باشیم و خیلی خوشحالم که تونستم ...

ازتون ممنونم بخاطر سایت خوبتون زندگیمو نجات دادین دست خدا همراهتون باشه 😘😘😘

۱۳۹۷/۱۰/۱۷ ۲۳:۵۶:۵۰
آخرین حضور: ۱۳۹۸/۱۱/۲۰ ۰۱:۲۹:۲۵

سلام به همه

اول از همه از خانم خیابانی مهربون تشکر میکنم که اینجا رو برا ما فراهم کردن تا خوشی و آرامش رو به زندگیمون بدون هیچ منتی هدیه بدن ، دعا میکنم هیچوقت تو زندگیشون دچار یاس و نا امیدی نشن و دلشون شاد و تنشون سلامت باشه..

من هم مثل همه دچار واژینیسموس بودم ، زمستون ۹۳ عقد کردم و تابستون ۹۷ عروسی کردم ، دوران عقد به هیچ عنوان موفق نشدم ، خودم میدونستم مشکل از منه ولی عروسی رو بهانه میکردم  ، بعد از عروسی هرشب مادرشوهرم میپرسید چی شد ، کلی باهام حرف میزد که  نترسمو خودمو شل بگیرم و اگه موفق نشم فلان میشه بسان میشه ...

من از اولین صفحه این تاپیک در سال ۹۷ خواننده بودم حتی کامنت هم میذاشتم یکی از آرزوهام این بود تمرین کنم  بیام گزارش بدم ولی اینکه سراغ تمرین نمیرفتم از نخواستن نبود ، همسرم اجازه نمیداد ، و اِلا با تمام وجود حاضر بودم پا روی ترسم بذارم ، همسرم معتقد بود خودم باید پرده تو بزنم  ، میگفت با خودم تمرین کن‌، یه شب که داشتم مثلا باهاش تمرین میکردم یه دفعه یه ضربه زد که خون اومد ، پرده م پاره شد تا دو روز خون میومد ، خلاصه دیگه راحت شدم گفتم به خواسته ت رسیدی ولی فکر نکن کار تموم شده من پاهام قفل میشه باید اساسی درمان بشم راهش هم‌ همینه ببین همه اونایی که تمرین کردن الان باردارن خلاصه مخشو زدم و تمرینها رو با کلی ذوق شروع کردم به سایز ۱۰ رسیدم دوباره خون اومد انگار پرده کامل نرفته بود ولی کاملا راضی و خوشحال بودم به تمرینم ادامه دادم و اصلا توجه به خون نکردم ، سایز ۱۲ هم خون اومد گفتم بهتررررررر ، دیگه تموم شد تا سایز ۱۴/۵ پیش رفتم ، در عرض ۵ روز تمرین موفق به اولین دخول شدیم ازون شب دقیقا یک هفته میگذره و ما هرشب رابطه داریم رابطه ای که هر دفعه راحت تر از قبله ،  دعا میکنم کسانیکه به زندگیم آرامش دادن همیشه تو زندگیشون آرامش داشته باشن ...

توصیه من به کسانیکه این خاطره رو میخونن درحالیکه این مشکلو دارن اینه که ؛ فقط شروع کنین براتون مهم نباشه چند روز طول میکشه فقط به این فکر کنین که یه کاری رو هر روز باید انجام بدین مثل یه پروژه که یه روزی تموم میشه، اصولی پیش برین تا به مشکل نخورین ...

ما تونستیم پس شما هم میتونین ...🤗❤

۱۳۹۷/۱۰/۱۵ ۱۱:۴۲:۲۰
آخرین حضور: ۱۳۹۸/۸/۱۹ ۱۳:۴۶:۳۱

سلام من 7 ساله ازدواج كردم و هنور نتوانستم دخول انجام بدم هميشه مي ترسيدم كه خيلي دردناك باشه. اول آذر 97 پيش خانم خياباني رفتم و با ديلاتور شروع به تمرين كردم در طول يك ماه فقط انگشت كوچك دستكش را تونستم بعضي روزها داخل كنم و بعضي روزها فقط دو سه سانتش رو تونستم داخل كنم. اونم بعد از يكساعت تلاش و تمرين.

من 40 سالم شده و الان فقط هدفم اينه كه تو همين يكي دو ماه بتونم باردار بشم به نظرتون عمل هايمنكتومي و تزريق بوتاكس ميتونه كمكم كنه كه مشكلم حل بشه و بتونم دخول داشته باشم؟

لطفا راهنماييم كنيد خيلي مسئله مهميه تو زندگيم و خيلي فكر و ذهنم درگيره.

ممنون

۱۳۹۷/۹/۲۸ ۱۰:۴۹:۰۶
آخرین حضور: ۱۴۰۰/۵/۲۱ ۰۲:۵۱:۴۹

سلام به همگی
ژانت هستم.بانوی 557
کسی که 9 سال گرفتار غولی بنام واژینیسموس بود و هیچوقت امید نداشت یه روزی بیاد اینجا و جلوی اسمش یه عدد باشه و خاطره درمانش و بنویسه.
من با عشق ازدواج کردم با کسیکه یکسال و نیم جنگیدم تا بهش برسم.من همیشه ادم ترسویی بودم و کلا هر چیزی میتونست منو بترسونه.از یه صدای بلند گرفته تا ازمایش خون و امپول و ...
از همون دوران عقد متوجه شدم که توی ارتباط جنسی و مخصوصا دخول ترس غیرعادی دارم ولی از اونجاییکه شوهرمم نیتش این بود که این موضوع برای شب عروسی باشه و تا وقتی که عقدیم فقط معاشقه باشه منم از خداخواسته اصرار نکردم.بعد از یکسال و نیم عقد،عروسی کردیم(سال 89) و همون شب من متوجه وخامت اوضاع شدم.جوریکه حتی لمس اون ناحیه منو منقبض میکرد چه برسه به تلاش برای فشار و دخول موفق.این ماجرا 3 ماه گذشت و من به دکتر زنان مراجعه کردم.وقتی معاینه کرد گفت پرده تیغه ای داری و به اصطلاح میگن پرده ستاره ای.گفت نوع آسونی نیست ولی نیاز به عمل هم نداری.اما اگر میخوای نامه بدم بیا بیمارستان هایمنکتومی کن.من به شوهرم ماجرا رو گفتم اونم بی درنگ گفت نه.
من اون موقع هیچ درکی از کلمه واژینیسموس نداشتم و فکر میکردم اینم یه ترسه مث ترس خون دادن یا امپول زدن.این ماجرا به همین شکل تا 4 سال ادامه داشت و من توی این سالها دکتر زنانی نبود که نرفته باشم و جالبه که هیچکس به من نگفت تو مشکل اصلیت چیه.هر دکتری رفتم ژل داد دارو آرامبخش داد و در نهایت کلی حرف بارم کرد که این کارو دختر 9 ساله از پسش برمیاد تو با این سن و سالت نمیتونی(من 23 سالم بود ازدواج کردم)
تا اینکه بعد از کلی سرچ و گوگل کردن متوجه شدم علت ترس و درد از نزدیکی یه نوع اختلال در عملکرد ماهیچه های لگن هست که کاملا غیرارادیه و بهش میگن " واژینیسموس"
من بعد از 4 سال فهمیده بودم مشکلم چیه ولی متاسفانه توی شهری زندگی میکردم که حتی حاذق ترین پزشکاش نمیدونستن این کله یعنی چی و من خودم توضیح میدادم.
تا اینکه با سایت ماماسایت آشنا شدم اون موقع بیشتر بارانا متن میزاشت و بعده ها اسم خانم خیابانی و شنیدم.خلاصه اینکه کارم شده بود هر روز سر کارم متناشونو میخوندم و امیدوارم میشدم که فقط من نیستم که این مشکل و توی کل دنیا دارم.از همون روز با روش های درمان آشنا شدم ولی راستش خیلی میترسیدم تمرین کنم و هر کاری میکردم نمیتونستم حتی یه گوش پاکن نزدیک واژنم کنم.گذشت و گذشت و من فقط خواننده ی خاموشی بودم با یه عالمه حسرت...حسرت داشتن رابطه با کسیکه میدیدم چطور عاشقانه صبوری میکنه و بروم نمیاره...حسرت کساییکه سالها بعد از من ازدواج کردن و صدای خنده ی بچه هاشون فضای خونشون و پر کرده بود...بماند که چقدر متهم بودم به نازایی...چقد متلک میخوردم از دوست و آشنا و از همه بدتر اینکه حتی نمیتونستم برای مادرم از دردی که میکشم و دیگه تحملشو ندارم درد و دل کنم.
تا اینکه پارسال دیگه صبرم تمام شد و به شوهرم گفتم باید یه کاری کنیم،از اینکه دست روی دست بزاریم و منتظر معجزه باشیم هیچ اتفاقی نمیوفته(من هر شب کارم گریه بود و التماس به خدا که ا یخدا حداقل به من جرات بده بتونم خودم و درمان کنم)
سال 96 بود و من مصمم تر از قبل.رفتم دکتر و دکتر گفت بهتره جراحی کنی.من همیشه خونده بودم که برداشتن هایمن راه درمان این اختلال نیست اما بعد از گذشت این همه سال دیگه راهی برامون نمونده بود و شوهرم بدون اصرار من راضی شد و گفت شاید از اول کار درست همین بوده.من جراحی شدم(آذر  ماه 96) و بعد از یکماه یه آینه برداشتم و شروع کردم به وارسی.از لحاظ ظاهری هیچ تغییری نکرده بودم(همیشه فکر میکردم پرده جلوی یه سوراخو گرفته که میشه بعد کنار رفتنش اونو به وضوح دید) خلاصه چند روزی درگیر وارسی خودم بود و بقول خانم خیابانی آشتی با واژن خودم و لمس اون
بعد شروع کردم به ساختن تمامی دیلاتورها از سایز 1 تا سایز 13.همشونو درست کردم تا جلوی چشمم باشن.سایز 1(قط 4 سانت) در اوج ناباوری انجام شد بدون درد و سوزش سایز 2 و سایز 3.اصلا باورم نمیشد من 3 سایز و کمتر از چند ساعت رد کرده بودم.از خوشحالی بال درآورده بودم و همین به من روحیه مضاعف داد.زیر دیلاتورا تاریخ میزدم که همیشه یادم بمونه چه تاریخی موفق به انجامشون شده بودم.سایزا رو یکی پس از دیگری انجام میدادم تا رسیدم به قطر 9 سانت.بدترین چالش من بود خیلی بددقلق بود.من چند روز گرفتارش بودم اما نتونستم همین منو بکل ناامید کرد و من مدتی کلا تمرین و گذاشتم کنار و دوباره زانوی غم بغل کردم
گذشت تا همین دو ماه پیش که خبر بارداری دو نفر از اطرافیان حسابی منو به خودم آورد.به اینکه من چجوری بی رحمانه دارم زمانمو میکشم و به خودم و شوهرم که در تمام این سالها عاشقانه کنارم بود دارم ظلم میکنم.این شد که دوباره رفتم سراغ کیف وسایلم و از سایز 1 دوباره شروع کردم.با ارداه بیشتر و هدف بزرگتر

بعد از 2 ماه به سایز 12 رسیدم(سایز هدفم 13.5 بود) در کمال ناباوری بعد از تمرین سایز 12 رفتیم اقدام و براحتی تمام دخول صورت گرفت(پوزیشن زن زیر) و من غرق در خوشحالی

درسته که خوشحالیم کوتاه بود چون شوهرم دچار اختلال نعوظ شد و دیگه کل اون ماه و نتونستیم رابطه داشته باشیم.اما من خوشحالم و به اون مدام روحیه میدم چون میدونم اینم یه بحرانه که ناشی از 9 سال رابطه نصفه و نیمه برای اون ایجاد شده و الان نوبت منه که کنارش صبورانه و عاشقانه کمکش کنم
شاید طولانی شد اما اینا رو نوشتم که بدونین هیچ کاری نشد نداره و حتی غیرممکن هم یه ممکن کنارش داره.شاید خیلی ها بگن هایمنکتومی راه درمان نیست اما برای من ترس از پارگی و اتفاق های عجیب و کنار زد و باعث شد بتونم با آرامش تمرین کنم

میخوام تشکر کنم از کسیکه در تمام این سالها عاشقانه کنارم بود
از سایت خوب ماماسایت و تمامی کساییکه باعث دلگرمی بقیه میشن
و کساییکه در جهت آگاهی مردم خالصانه کار میکنن
امیدوارم بزودی همه مشکلشون حل بشه و همگی بیایم خبر بارداریمونو اینجا بنویسیمflowergiftvalentine
 

۱۳۹۷/۹/۲۷ ۱۴:۵۱:۲۰
آخرین حضور: ۱۳۹۷/۱۱/۲۸ ۱۰:۲۹:۰۲

سلام به همه دوستان خوبم

من بعد از 9 سال بانو شدم.anim2-4d564ad6آره حتما با خودتون می گید چقدر طولانی!!!خب داستان من یکم متفاوت با بقیه دوستانه. سعی می کنم مختصر و مفید توضیح بدم براتون.

من در دوران کودکی مورد آزار و اذیت فردی قرار گرفتم که برام شوک بزرگی بود.متأسفانه در سن 18 سالگی هم توسط فردی که اقدام به دزدیدن من کرد این مسئله تکرار شد و با اینکه فرار کردم ولی به شدت آسیب روحی دیدم.از تنها شدن با مردها می ترسیدم و حتی شب ها خواب راحتی نداشتم و چون خیلی درون گرا هستم با کسی در مورد این مسائل حرف نمی زدم. روزها گذشت و من با همسرم آشنا شدم و اصلا به اینکه شاید روزی مشکل خاصی در این رابطه برام پیش بیاد فکر نمی کردم. در سن 25 سالگی ازدواج کردم و فردای روز عروسی به ماه عسل رفتیم که متوجه شدم انقباض های شدیدی دارم و خیلی نگران شدم. به دکتر زنان مراجعه کردم.برام ژل و آرام بخش تجویز کرد که باز هم به در بسته خوردم. به سکسولوژیست مراجعه کردیم و برای ایشون توضیح دادم چه مشکلاتی برام پیش اومده و چون دوست نداشتم همسرم در جریان اتفاقات گذشته ام قرار بگیره چند جلسه به تنهایی رفتم ولی بازم نتیجه نداد. همسرم کلاً سرد شده بود و رابطه خوبی با هم نداشتیم. دائماً دنبال طلاق گرفتن بودم و چند بار هم به طور جدی پیش رفتم ولی همسرم راضی به جدایی نبود و زندگی من بدون هیچ جاذبه ای ادامه داشت. پیش بهترین روانشناس ها و دکترها و... رفتم ولی نتیجه ای نداشت تا اینکه سال 95 توسط یکی از آشناها که خودش مشکل واژینیسموس داشت و با خانم خیابانی آشنا شده بود و دوره درمانش رو شروع کرده بود با این انجمن آشنا شدم و به خانم خیابانی مراجعه کردم.همسرم هم بسیار امیدوار بود.شروع به تمرین کردم. بعد از گذشت چند ماه به سایز 9 رسیدم ولی به اصرار همسرم و بدون اینکه به سایز همسرم برسم اقدام کردیم و نشد که نشد.anim2-65d6a5d6s

همسرم کلاً ناامید شده بود و می گفت دیگه به این موضوع فکر نمی کنه و من دوباره حالم بد شد و حدود یک سال همه چیزو گذاشتم کنار و به زندگی بی روح خودم ادامه دادم. سرم رو به کار بند کرده بودم که به مشکل ام فکر نکنم ولی بعد 9 سال صدای همه دراومده بود که چرا بچه دار نمی شیم. سنم هم داره بالا می ره و خودمم که عاشق بچه بودم داشتم به خودم ظلم می کردم. بلاخره یه روز نشستم به خودم گفتم تو باید قوی باشی و این غول و شکست بدی. تا کی می خوای اینجوری زندگی کنی و خودتو سرگرم کار بیرون کنی؟این یه ضعفه و تو باید برای مادر شدن اول زن قوی ای باشی! دوباره اومدم تو انجمن دیدم چقدر تو این 1 سال دوستان شماره دار شدن و انگیزه گرفتم و شروع کردم به تمرین ولی این دفعه با اراده بیشتر. همسرم که اصلاً امیدی نداشت و دیگه درمورد این مسئله حرف نمی زد.ولی من بدون اینکه بفهمه تمرین می کردم به سایز 11 رسیدم باز عجله کردم و از همسرم خواستم امتحان کنیم و با اینکه خیلی امیدوار بودم نشد و همسرم که دیگه خسته شده بود گفت دیگه ازش نخوام که باهاش امتحان کنم.

با اینکه خیلی حس شرمندگی داشتم و از خودم عصبانی بودم ولی باز هم دست از تمرین برنداشتم و این بار سعی کردم تا به سایز همسرم نرسیدم بهش نگم و تمریناتم رو به سختی انجام دادم تا روز  19 آذر که به سایز همسرم رسیدم.anim2-a2d3 خیلی استرس داشتم و تا وقتی همسرم از سرکار بیاد دائم تمرین می کردم و می ترسیدم اون موقع باز نتونم. بلاخره همسرم اومد و گفتم امشب می خوام خوشحالش کنم و قول دادم می تونم. خلاصه همسرم با بی میلی و حالتی که نشون میداد هیچ امیدی نداره قبول کرد اقدام کنیم. انقدر استرس داشتم و فشارم بالا بود که نکنه بازم نشه؟؟؟؟؟؟

خلاصه با پوزیشن زن رو شروع کردم و با کمال ناباوری آلت همسرم داخل شد.به همسرم گفتم و اول باور نمی کرد ولی بعد که خودش نگاه کرد دید من راست می گم و اصلاً باورش نمی شد.با پوزیشن زن زیر هم امتحان کردیم و موفق بودیم. خیلی حس خوبی داشتم خیلی.همسرم هم شوکه شده بود که بعد سال ها بلاخره این رابطه رو داشتیم.anim2-bunnyearsmiley

اون شب اصلا خوابم نمی برد خیلی خوشحال بودم که بعد از 9 سال با همسرم رابطه کامل داشتم و خدا رو هزاربار شکر کردم.anim2-thanks

در آخر از خانم خیابانی و همه دوستانی که در این راه من و بقیه دوستان رو یاری می کنند خیلی تشکر می کنم و براشون آرزوی سلامتی می کنم.

از همسرم هم ممنونم که با وجود همچین مسئله ای که معمولاً برای آقایان خیلی مهمه در کنارم موند و دوست داشتن اش رو ثابت کرد.flower

۱۳۹۷/۹/۲۴ ۲۰:۴۵:۳۰
آخرین حضور: ۱۳۹۹/۹/۲۴ ۰۰:۳۲:۳۷

سلام داستان من را با دقت بخونید ایشالا که بتونم کمکتون کنم
من حدود دوسال پیش بعد از گذشت کلی سختی و مخالفت اطرافیان با عشق زندگیم عقد کردم 
از اونجایی که میل جنسی هردومون خیلی زیاد بود و به هم خیلی علاقه مند بودیم نسبت به هم خیلی تمایل داشتیم

هر کدوممون توی یه شهر جدا زندگی میکنیم با فاصله 12 ساعت و ب همین دلیل من توی همون دوران عقد به دیار همسر سفر کردم و با هم زندگی کردیم 
چون با هم دیگه کار میکردیم نمیتونستیم از هم دور بمونیم

توی دوران عقدمون که حدودا یک سال بود همیشه رابطه سطحی داشتیم و همیشه این توجیه رو واسه خودمون میوردیم که بهتره اقدام اصلی بمونه برای شب عروسیمون و با این جملات همیشه خودمو گول میزدم
یکی دوبار هم که سعی کردم این اقدام رو انجام بدم چنان ترس وجودمو فرا میگرفت که بیخیالش میشیدیم هردو 
تا اینکه کم کم داشتم متوجه میشدم که یه مشکلی دارم
جووننم براتون بگه که تا سن 28 سالگی هیچ وقت خودمو تو اینه لخت نگاه نکرده بودم و همیشه از فکر کردن به این مسائل حتی توی ذهنم هم میترسیدم 
چه برسه به دخول !!!
دیگه کم کم همسرم خسته شده بود و یک ماه قبل از مراسم عروسیمون تصمیم گرفتیم که پرده از بین بره و استرس این کار برای شب ازدواج از بین بره
دکتر زنان رفتم و اونجا متوجه شدم که حتی اجازه معاینه پرده رو هم نمیتونم به دکتر بدم ، توی مطب دکتر 
جوری حالم بهم خورد و فشارم افتاد که همسرم دم در مطب فک کرد دکتر بلایی سرم اورده cry
دکتر به زور نگاه کردن گفت پردت از نوع حلقوی ارتجاعی و اولین بار بود که واژه وآزینیموس رو اونجا شنیدم و بهم گفت یه مریضی روانی هست و هر چه زودتر باید درمان بشی وگرنه هیچ وقت خوب نمیشی و بهم پیشنهاد داد که با زور یا بیهوشی هم که شده باید این کارو انجام بدم وگرنه شوهرم طلاقم میده و کلی هم ترسوندم که باید برم برگه ی سلامت برای نوع پردم بگیرم
تا تونست حال منه بدبخت رو خراب تر کرد و تو ی وضعیت داغون منو داغون تر کرد

بعد از حرفای ترسناک دکتر ، چند بار برای اقدام رفتیم اما چشمتون روز بد نبینه هربار که شوهرم حتی میخواست بهم نزدیکتر بشه تمام بدنم منجمد میشد عرق سرد و تپش قلب شدید میگرفتم که همسرم از ترس اینکه سکته نکنم ادامه نمیداد .

تا چند هفته بعد یه شب از ترس زندگیم تصمیم گرفتم که کارو یک سره کنم از داروخونه پماد بیحسی خریدم و از ترسم از نوک پام تا نوک سرمو سر کردمhappy منتظر همسرم شدم که اومد عزممومحکم کرده بودم که تمومش کنم و اون شب با هر استرس و دادو فریاد و حتی قفل کردن دستو و پام توسط همسرم کار تموم شد اینقدر بی حسی زده بودم که هیچ دردی نداشتم و وقتی همسرم گفت تموم شد باورم نمیشد ( اما چه اشتباه بزرگی کرده بودم ) با این که پردم ارتجاعی بود تا یک هفته خونریزی شدید داشتم 
و به خیال خودم دیگه مشکل حل شده اما زمانی که زخمام بهبود پیدا کردن و باز رفتیم برای اقدام 
همون شب از ترسم بیهوش شدم و فهمیدم که نه تنها مشکلم  حل نشده بلکه خیلی حادتر شده 
دیگه از اون شب بود که تو نت دنبال واژینیموس میگشتم که ماما سایت رو پیدا کردم و کامنتاررو خوندمو نور امید به زندگیم تابید همسرم همش در کنارم بود و بهم دلداری میداد و میگفت اصلا نگران نباش مطمئنم از پسش بر میای ، حتی اگه یک سال طول کشید منم شروع کردم به تمرین و تمرین و تمرین من از بقیه بیماریم خیلی حادتر بود و قبل از کار با دیلا یک ماهم تمرین میکردم که بتونم تو اینه واژنم رو ببینم یا خودمو لمس کنم ( میخوام بگم که شماها خیلی از من جلوتر بودین) با وجود همه این هاااا 
با 4 5 ماه تمرین و روزانه تونستم بلاخره بانوووو بشم و این سد بزرگ رو بشکنم 
و فهمیدم که نه تنهاااا هیچ دردی نداشت بلکه خیلی هم لذت بخش بود و حالا یکی نیست که منو کنترل کنهanim2-25r30wi حتی زمانی که همسرم تمایل نداره من تمایل به رابطه دارم anim2-4d564ad6


عامل ترس ها و بیماریم رو تمام کسانی میدونم که از بچگی تو گوش ماها خوندن که شب عروسی فلان و بهمان و همه کسانی که هر قدمی خواستیم تو زندگیمون برداریم ربطش دادن به پرده ، ورزش نکن پردت میره ، ترشی نخور پردت میره ، پریود میشی راه نرو  با غربیه حرف نزن پردت میره، زایمانو که دیگه نگووو وایییییی anim2-25r30wi سکس بده سکس دردناکه و هزاران هزار جمله این مدلی خدا ازشون نگذره هرجا همچین چیزی دیدین توروخدا باهاشون برخورد کنین که ذهن بچه ها رو خراب نکنن 

و در اخر هم تشکر میکنم از تمام تیم زحمت کش ماماسایت که با این اقدامشون بهشت رو برای خودشون فرش کردن 
عاشقتونم و دست تک تکتون رو میبوسمvalentinelovegiftdiamond
 

۱۳۹۷/۸/۳۰ ۰۵:۱۰:۰۰
آخرین حضور: ۱۳۹۸/۱/۹ ۰۵:۳۰:۲۸

سلام به همه دوستان،

من دیروز موفق شدم که اولین رابطه کاملم رو داشته باشم. بر خودم لازم می دونم که از زحمات تمام عوامل و دست اندرکارانی که اینجا با تمام وجود برای ما وقت و انرژی می گذارندتشکر کنم. تشکر خیلی خیلی ویژه از بارانای مهربان که با صبوری و مهربانی دوست و راهنمای بسیار بسیار همراه من در این زمینه بود و بهم کمک کرد تا مشکلم رو حل کنم.

من حدود یک سال و نیم پیش عقد کردم و بدلیل بعضی مسائل مجبور بودم که تا حدود 11 ماه از همسرم دور باشم. پنج روز بعد از عقدمون با هم بودیم که تو اون زمان نتونستم و موکولش کردیم به بعد. همون موقع همسرم با یه سرچ خیلی ساده اسم مشکلم رو پیدا کرد ولی من فکر کردم چون خیلی زمانم کوتاه بوده اینجوری شدم. تو این فاصله به متخصص زنان مراجعه کردم و ایشون بهم گفتن از نظر فیزیکی مشکلی نداری، دو تا ژل و قرص دیازپام برام تجویز کردند.

باز هم تو این فاصله به روانشناس مراجعه کردم و بهم تمرینات کگل و وارسی رو پیشنهاد داد که خب بنظرم خیلی برام تاثیر داشت.

بعد از چندین ماه باز ما فرصتی پیدا کردیم که در کنار هم باشیم. دو بار اقدام کردیم اما من ناخود آگاه اجازه دخول نمی داد. رفتیم سفر، اونجا بود که از ژل استفاده کردم و طوری که اصلا متوجه نشدم پرده بکارتم کنار رفت ولی با خونریزی تقریبا زیاد. از اون روز کلا 6 شب وقت داشتیم که با هم باشیم، که من بدلیل آسیب زیادی که بدلیل نوع پرده بکارت دیده بودم امکان برقراری رابطه جنسی برام مقدور نبود.

گذشت تا شرایط در کنار هم بودن ما در زمان کوتاهی فراهم شد و بالاخره بهم رسیدیم. من همش احساس می کردم مشکلم حل شده و راحت می تونمم انجامش بدم. وای که نگم براتون وقتی رفتیم اقدام جوری خودم رو سفت کردم که بعدش تمام بدنم درد گرفته بود. دو یا سه هفته ای تلاش کردیم اما من بهیچ وجه نمی تونستم. رفتیم سراغ انگشت، که چشمتون روز بد نبینه من چه حالی می شدم و در نهایت منجر به عفونت قارچی خیلی خیلی شدید شد این کار. با وجود اینکه ما خیلی مسائل بهداشتی رو رعایت می کردیم. دکتر بهم اپلیکاتور داد ولی من چه حالی می شدم هر 7 شبی که باید وارد می کردم. با اون مشکل از جانب پزشک برای من برقراری رابطه ممنوع شد. لازمه بگم من و همسرم با هم ارتباط خیلی خیلی خوبی داشتیم و فقط دخول نداشتیم. از لحاظ تمایل و برقراری رابطه هیچ مشکلی نداشتیم.

مشکل عفونتم که حل شد، دیگه فقط با هم رابطه داشتیم و هیچ تلاشی برای اقدام نمی کردیم. یک روز صبح از خواب بیدار شدم و پیش خودم گفتم یک سرچی راجع به این کلمه داشته باشم.توی یوتیوب سرچ کردم دیدم چقدر دخترهای خارجی هم این مشکل رو دارند. ویدیو هاشون رو دیدم و متوجه شدم چقدر احساسات و عکس العملشون هنگام رابطه شبیه خودم بوده. خیلی هاشون بیشتر از 5 سال با همسرشون بودن و نتونستن اقدامی داشته باشن. بعد به ویدیویی رسیدم که انجمن درمان واژینیسموس توی انگلستان بود، خانمی شروع کرد به ارائه توضیحاتی در مورد دیلاتور. اولش که دیدمش کمی ترسیدم و چندشم شد. ولی چند بار اون ویدیو و ویدیو های مرتبط با اون برای توضیحش رو دیدم. فهمیدم که مشکل من با این دیلاتورها حل می شه. ماجرا رو با همسرم در میون گذاشتم و دیلاتور رو تهیه کردیم.

نحوه استفاده از دیلاتور رو توی متن ها و ویدیوهای انگلیسی پیدا کرده بودم اما دلم می خواست فارسیش رو هم بدونم. با یه سرچ فارسی ماماسایت رو پیدا کردم. وای انگار دنیا رو بهم دادن. اینجا هی خوندم و خوندم و روحیه گرفتم. خب خیلی می ترسیدم برای شروع تمرینها خییییلییی. هم می ترسیدم هم تصورش برام چندش آور بود. عصر روزی که دیلاتور رو تهیه کردیم برای اینکه با ترسم مقابله کنم و به همسرم نشون بدم که برای بهبود شرایط زندگیمون دارم تلاش می کنم، شروع کردم به تمرین با دیلاتور اول. وای نگم که با چه پوزیشنی. پاهام جمع، خودم رو منقبض کرده، اینقدر می ترسیدم که تمام بدنم خیس عرق شد و گوشهام می سوخت. داشتم اشک می ریختم که متوجه شدم وارد شده. نیم ساعت بی حرکت موندم. بعد شروع کردم به عقب و جلو کردن و بعد از یک ساعت تمرین دیگه ادامه ندادم. روز بعد به راحتی وارد شد و راحت عقب و جلو می شد. روز سوم رفتم دیلاتور شماره 2 و بهمین ترتیب. من هر روز تمرین می کردم. فقط روزهای قاعدگی تمرین نداشتم. سرعت پیشرفتم نسبت به باقی دوستان که خاطراتشون رو می خوندم خیلی خیلی کمتر بود. ولی من طبق قاعده و براساس راهنمائی های بارانا جان پیش می رفتم و اصلا عجله نمی کردم. همسرم هم عجله نداشت و می گفت طبق قاعده پیش برو. در طول مسیر خیلی دل شوره داشتم. تا دیلاتور یکی مونده به آخر، سر هر دیلا پیش خودم می گفتم اگر بعدی رو نتونم چی! به دیلای آخر که رسیدم و دیدم براحتی وارد شد دلم شور می زد که سر اقدام اصلی نتونم. این رو بگم که من دیلاتور رو دست همسرم ندادم و تنهائی تمرین کردم. خلاصه که کلا استرس موفق نشدن خیلی داشتم. هر روز خاطره ها رو می خوندم که روحیه بگیرم. به دیلای آخر که رسیدم و باهاش راحت شدم، دیگه از خوندن موفقیت دوستان، خوشحال می شدم،  استرس می گرفتم، که نکنه من نتونم اینچوری عمل کنم.

هفته پیش نحوه آماده شدن برای اقدام رو از بارانا جان پرسیدم. حول داشتم، بیشتر از قبل تمرین می کردم، خیلی جدی تر. تا اینکه روز موعود فرا رسید. طبق قاعده عمل کردم ولی همسرم راضی به اقدام نشد. گفت اعتماد بنفس ندارم و حوصله اعصاب خوردی هم ندارم. وای خدای من که چقدر حالم بد شد. تمام دنیا روی سرم خراب تر شد. حق داشت، بهش حق می دادم کاملا. خیلی صبوری کرده بود خیلی. منم هیچی نگفتم و قبول کردم. خیلی نا امید باز هم تمرین کردم. بارانا بهم ایمیل زد و بهش ماجرا رو گفتم. کلی بهم روحیه داد و راهنمائی کرد. منم از تمرین دست بر نداشتم. شاید بگم بیشتر تمرین کردم.

دیروز یک هفته از اون روز می گذشت، تمرینم رو که انجام دادم بدون اینکه خودم متوجه بشم، همسرم اومد و رفتیم اقدام. وای اصلا نفهمیدم چی شد، اصلا متوجه نشدم، وسطش از خوشحالی منقبض می شدم ولی هی کگل انجام می دادم و باز ادامه دادیم.

دستام می لرزید از خوشحالی. به بارانا ایمیل زدم و بهش خبر دادم. نمی تونم بهتون بگم چقدددددررر سبک شدم. چقدر حس خوبی دارم. امیدوارم و از ته دلم آرزو می کنم همه دوستان عزیزم از این مشکل بزودی خلاص بشن. از بارانای عزیز و خانم خیابانی مهربان برای راه اندازی این وبلاگ خیلی خیلی سپاسگزارم.

توی مسیر هر وقت نا امید شدین، تمرین کنین، باز هم تمرین کنین، چاره تمام حالت ها و استرس های ما فقط و فقط تمرین کردنه، تمرین که می کنی متوجه می شی مسیر بازه و بی خود استرس داشتی.

وقتتون بخیر باشه دوستای خوبم.

 

پاسخ سوالات بر اساس تاریخ پرسش سوال

اردیبهشت 1403
ش ی د س چ پ ج
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
293031
یک زن وبسایت تخصصی بهداشت و سلامت زنان و مادران