(ویرایش)
خدا کنه ک چیزی نباشه و استرس باشه
اره طاها پسرمه.شما بارداری؟
من ب لطف خدا سزارین شدم.خیلی از طبیعی میترسیدم تا ماه هفتم بارداری بریچ بود...اما ماه بعدش یهو چرخید دیگه کلاس زایمان نرفتم ورزشم هیچی انجام ندادم اما چون دانشجو بودم هرروز دانشگاه بودمو پیاده رویم همیشه بود...هرچی دکتره گشتم ک منو سزارین کنن اما اصلااااااا یعنی هیچکی حاضر نمیشد حتی بیمارستان خصوصی میگفتن لگنت عالیه و هیچ ورمی نداری
شاید باورت نشه ولی اصلا اصلا ورم نداشتم...شکمم فقط قلمبه بود و ب پهلو نداده بودم زیادم معلوم نبود ک باردارم حتی ماه اخر اما وزن نی نی ۳۶۰۰ بود
خلاصه ۴۲هفته شدم و گل پسرم دلش نمیخواست بیاد پزشکم برام تاریخ۱۱اسفندو داد ک باید بستری بشی و روز اخرته و هرجوری شده با امپول فشار و زور طبیعی زایمان
هیچ دردی نداشتم ها اصلا نمیدونم الان درد زایمان چیه...
۱۱م رفتم بیمارستان گفتن درد داری گفتم اصلا مسخرم کردن ک دردت میاریم...من بی توجه بودم ب تمام پرستار و ماماها حتی نمیزاشتم معاینم کنن چون هم تختی خودمو میدیم ک هر دیقه معاینه ش میکردن و از درد داد میزد.مدیون همسرمم ک بهم روحیه داد اولا گفت معاینه بی معاینه...و رفت دنبال کاراینکه بزارن خودش بیاد پیشم و رو سرم باشه موقع زایمان...منو بوسید و گفت تو میتونی قوت قلب خوب بود
اینقد مطمئن بودم سزارین میشم ک ب زایمان بدون درد اصلا فکر نکردم ک برم سراغش تازه روزای اخر دنبال این رفتیم ک همسرم بالا سرم باشه
صبر کردم پزشکم اومد و گفت اجازه بده کیسه ابتو بزنیم و ضمن اینکه امپول فشارم زدن امامن همچنان بدون درد
یهو دیدم ریختن سرم...گفتن حاضر شو برای سزارین انگار معجزه بود پزشکم اینقد منو دوس داشت ک خودش امادم کرد و گفت ب ارزوت رسیدی
احتمال میدادن ک بچه مدفوع خودش رو خورده باشه ک خداروشکر احتمالشونم صفر شد
بالاخره لباس ابی خوشگلارو پوشیدم...مادرم و همسرمو صدا زدم اونا اشک من خنده...هیچی دیگه همسرم خیلی گریهکرد و تا اتاق عمل باهامعومد بعدش دیگه رفت
سزارین خوبیش اینکه روند کارو با ارامش میبینی و حس میکنی.اون لحظه ک طاهارو بغلم دادن رو با هیچ حسی عوض نمیکنم..
فوق العاده بود بعدشم ی لحظه درد نداشتم اصلا نمیدونم چجوری اومد و نمیدونم چرا میگن سزارین سخته...بخیه هامم عالی بود بعد ۱۰ روز کشیدن بدون عفونت و فلان
پرحرفی منو ببخشین رفتم اون روزاااااا