(ویرایش)
اول یه تشکر ویژه از بارانا تهمینه و ساناز عزیزو بقیه دوستای خوبی که تجربیاتشون در اختیار این گروه میذارن دارم بابت تمام محبتتون ممنون
من مریمم و حدود 5 ماهه که ازدواج کردم و پرده ام از نوع حلقوی بود . اولین رابطه فردا شب عروسیمون بود که من خیلی میترسیدم و خودم و میکشیدم کنار و نمیتونستم بذارم بره تو . و اون موقع نمیدونستم که مشکل واژینوسموس دارم و به زور خودم و راضی کردم که باید زود رابطه برقرار کنم برای همین خودم و سفت گرفتم که از زیر دست شوهرم خودم و نکشم عقب و دخول انجام شد و بسیار دردناک و وحشتناک بود به همراه کلی خونریزی . به طوری که من از ناتوانی و بس که خون ریزی داشتم از روی دستشویی فرنگی نمیتونستم بلند شم . خونریزی من طوری شدید بود که انگار شیر آب باز کرده بودند و من تا یک هفته خونریزی داشتم و 3 روز اول شدید بود. و رنگم زرد شده بود و جون نداشتم و بخاطر همین شروع کردم به خوردن قرص های آهن و امپول های تقویتی.
خلاصه دیگه طوری ترسیدم که از همسرم خواستم فعلا یه مدت بیخیال بشیم . تا 2 ماه بعد تصمیم گرفتیم باز اقدام کنیم و من متوجه شدم به حدی واژن من قفل کرده که همسرم هر کاری میکرد نمیتونست داخل بشه و من چنان قدرتی پیدا کرده بودم که مقاومت کنم و زورم زیاد شده بود که نه خودم و نه همسرم باورمون نمی شد. خلاصه یکبار دیگه هم امتحان کردیم و باز نشد و انقد گریه کردم که شوهرم دلش سوخت و ول کرد. و تا الان که 5 ماهه نذاشتم رابطه داشته باشیم . تو ین مدت با یه دکتر زنان صحبت کردم گفت اینا سوسول بازی خانوم برو زودتر کارت و کن و از این حرفا . با یه روانشناس صحبت کردم اونم اول گفت حتما از شوهرت بدت میاد ، بهش گفتم جی میگی خانم؟ من شوهرمم و خیلی دوست دارم و از اینکه نمیتونم راضیش کنم خیلیم ناراحتم . بعدش روانشناسه گفت حتما میخوای از شوهرت انتقام بگیری بخاطر اولین رابطه اتون که خیلی دردناک بوده ، گفتم وای نه اصلا اینطور نیست و در نهایت روانشناسه بهم گفت حتما در بچگی کسی بهت تجاوز کرده. گفتم خانم شما چی میگی من فقط مشکلم ترسه و دست خودم نیست که قفل میکنم و هیچکدوم از این مشکلاتی که شما میگی و ندارم.
دیگه کلا نا امید شده بودم تا اینکه تو اینترنت سرچ کردم و مشکلم و متوجه شدم. و شروع به خود درمانی کردم. ترسم انقد شدید بود که حتی نمیتونستم به واژنم نگاه کنم چه برسه به اینکه بخوام انگشتم و سمت خودم ببرم. کم کم رو خودم کار کردم و انگشت وسطم و به کلی تلاش وارد کردم. بعد که این کارو کردم خیلی خوشحال شدم و بعد از یه خیار باریک استفاده کردم و بعد از چند روز تلاش اونم بدون درد رفت داخل و کلی خوشحال بودم و تصمیم به افزایش سایز گرفتم . اما وقتی سایز و زیاد کردم متاسفانه داخل نرفت و دو یا سه بار تلاش کردم ولی هرچی شل میکردم نمی رفت داخل. کلی اون روز گریه کردم که وقتی شوهرم امد خونه و چشمای پف کرده منو دید و براش گفتم متوجه شدم چقدر ناراحت شد و دلش سوخت ولی به روی خودش نیاورد.
دیگه بیخیال روش شدم و رفتم دکتر زنان . اون میخواست با انگشتش وارد بشه ولی من باز مثل همون زمانی که با شوهرم بودم و نمیذاشتم که بره تو ، عمل کردم و از ترس شروع کردم به گریه کردن و لرزیدن و نمیذاشتم دکتر انگشتش و داخل کنه.
دکتره خیلی مهربون بود. شروع کرد من و اروم کردن و گفت دیگه دستش و داخل نمیبره و شروع کرد با من حرف زدن. سر منو گرم کرد و اروم دستش و برد داخل جوری که من اصلا نفهمیدم و وقتی دستش و کشید بیرون فهمیدم دستش داخل بوده.
خلاصه بیش از این سرتون و درد نیارم که الان از خودم حداقل نمیترسم و تونستم یکم با خودم حداقل کنار بیام ولی تو سایز 3 فکر کنم موندم و نتونستم یه سایز اضاف تر و بپذیرم. و از شوهرمم همچنان میترسم....
خیلی نا امید و داغونم . همش استرس دارم . احساس پوچی میکنم . خلاصه خیلی خرابه حالم
منتظر یه معچزه هستم...........................