سلام من مهراوه هستم 30 ساله از تهران من دهم مهر 93 ازدواج کردم یک سال و دو ماه نامزد بودیم تو این دوران که اصلا به فکر دخول نبودیم نه من نه همسری .........اینم بکم که من با دیدن فیلم و گفتن حرف دخول خیلی احساس بدی بهم دست میداد تا اینکه ازدواج کردیم و من خیلی سعی کردم که بتونم دخول داشته باشم اما واقعا نمیشد احساس میکردم ی سد بتونی جلوش................همسر من واقعا مرد خوبی بود تو این مدت همش بهم دلدلری میداد و بهم میگفت حل میشه غصه نخور واقعا اگه صبر اون نبود شاید من نمیتونستم حلش کنم خدا خیرش بده مشاوره
خیلی رفتم اما هیچ کدوم نمیتونستند منو متقاعد کنند ی بارم پیش دکتر زنان رفتم و کلی بهم ژل و چیز میز دیگه داد که ترس منو بیشتر کرد
داستان آشنایی من با این سایت خیلی اتفاقی بود........و خدایی.....
ی روز که داشتیم از خونه ی مادر شوهرم اینا برمیگشتیم که ی خانوم مسن با نوه اش رو دیدم از من درخوست کمک کرد خواست براش نون بخرم اما این حرفو خیلی آروم به من گفت از بغلم رد شد و گفت اما من شنیدم و با شوهرم کلی براش نون خریدیم و من وقتی که خواستم برای نوه اش چیز دیگه ای بخرم اجازه نداد خیلی خانوم خوبی بود و بهم گفت اگه مجبور نبودم همینم نمیگفتم.............کلی دعام کرد.................
اون شب دعاهای اون خانوم در حقم مستجاب شد و من بعد 1سال چند ماه دست و پنجه نرم کردن با این مشکل با این سایت آشنا شدم و موفق بشم درمان بشم این قضیه تو فکر من غیر قابل حل بود اما شد با کمک خدا و دعای اون خانوم و کمک دوستان شد.......ازشون ممنونم
الان تو فکر بجه دار شدنم خیلی دوست دارم این حس ناب و خوب رو تجربه کنم حس مادر شدن.....انشالا که نصیب من و همه ی دخترای نجیب و خوب سرزمینم و تمام دخترای جهان بشه
فقط دوستای خوبم ناامید نشید شما به عنوان ی خانوم بایذ حتما این قضیه رو حل کنید پس باتوکل به خدا و تلاش خودتون و دوستای گل اینجا انشالا که موفق بشید