خاطرات درمان واژینیسموس

برای ارسال خاطره ابتدا وارد سایت شوید.×
۱۳۹۶/۲/۲۳ ۰۲:۴۷:۰۱
آخرین حضور: ۱۳۹۶/۳/۵ ۰۳:۲۵:۵۴

سلام منم واژینیسموس دارم.۲۷سالمه.یک ساله ازدواج کرد.کارم گریه کردن شده.همه چیموازدست دادم .شوهرم بیزاره شده ازسکس.یک ساله زجرمیکشم نمیتونم دخول کنم.دکترزنان گفت پردم محکم نیمه ارتجاعیه.موقعی که میخوادببره داخل واژنم اینقدرفشارمیده فکرمیکنم الان جونم درمیاد.چراهیچ کس مارودرک نمیکنه.زندگیم شده جهنم.البته من شوهرم دوس نداشتم وندارم وقبولش نداشتم وندارم .خانواده صلاح دیدن وماازدواج کردیم البته یه خواهره بزرگترداشتم که روزگارموتوخونه ی پدرم مثل رنگ ذغال کرده بود.تنهاویژگی خب ازدواجم اینه که باخواهرم زندگی نمیکنم.البته الان ازدواج کردم باهام خوب شده.زجرم میداددرحده مرگ اینطوری بگم.کلازندگیم مثل یه خوابه برام .نمیتونم تمرکزکنم رویه کاری.برام دعاکنین.ایشالله همتون به ارزوهاتون برسین واین ترس مسخره والکی که واسه ماهاشده غول شکست بدین وبعدش واردبهشت بشین.قطعابعدش بهشت.ماکه دست خودمون نیست واگرنه کی حاضره یک سال گریه کنه.ادم عزیزش میمیره چندماه گریه میکنه دلش اروم میشه.این دردروزبه روزبیشترویرانت میکنه.بااشک تایپ کردم .دوستون دارم.مواظب خودتون باشیم من که به غیرازخداهیچ کس ندارم .

۱۳۹۶/۲/۱۷ ۰۳:۴۹:۰۴
آخرین حضور: ۱۳۹۶/۲/۱۷ ۱۹:۵۲:۰۰

سلام دوستان ۲۵سالمه ۵ساله ازدواج کردم تازه با این بیماری اشنا شدم در واقع همین الان که بعضی از خاطرات شمارو خوندم فکر کنم منم همین مشکلو دارم تمام این پنج سال من اصلا دخول نداشتم بجز شب اول عروسی که اونم فقط یک لحظه گمون نکنم حتی پردم درست پاره شده باشه خیلی عذاب میکشم شوهرم هیچ شکایتی نمیکنه ولی خودم خسته شدم ترو خدا کمک کنید و راه حل این مشکلو بگید خیلیییی عذاب میکشم.

۱۳۹۶/۱/۱۷ ۱۲:۵۰:۰۸
آخرین حضور: ۱۴۰۰/۲/۳ ۰۱:۳۲:۰۸

سلام دوستای عزیزم

پیش از هر سخنی بی نهایت خداروشاکرم که بهم این لطفو کرد درمان بشم واینجا خاطره ی شیرین شکست واژینیسموسمو عنوان کنم...

من 28 سالمه شهریور93 عقد کردم و یک سال بعدش هم عروسی...بعد از عقدم همسرم رابطه ی کامل میخواست اما من مخالف بودم تا اینکه 6 ماه گذشت و بالاخره قبول کردم اما هرکاری میکردیم آلت وارد نمیشد انگار راهش بسته بود پاهام میلرزید و فشارم می افتاد و گریه میکردم با خودم فکر میکردم چون دوران عقده میترسم بعده عروسیم درست میشه یبار که واسه معاینه پیش یه متخصص زنان رفتم اجازه ی معاینه نمیدادم پاهامو جمع میکردم و گریه میکردم بهم گفت واژینیسموس داری برای اولین بار اسم این بیماری رو شنیدم حتی نمیتونستم تلفظش کنم خیلی ناراحت شدم با همسرمم صحبت کرد و مشکلمو گفت بعد که از مطب اومدیم بیرون بهم گفت دکتر الکی عیب میذاره روت تو هیچیت نیس نگران نباش بارها به همسرم گفتم برم یه دکتر دیگه شاید واقعا مشکلی دارم اما اجازه نمیداد  و میگفت الکی روحیه تو بهم میریزی و تلاش میکرد که من حرف اون دکتر زنان رو فراموش کنم خلاصه گذشت و ما عروسی کردیم ولی من همچنان فراری ووحشت زده ازرابطه بودم 20 روز گذشت و من هنوز باکره بودم تا اینکه رفتم پیش یکی از دوستام که ماماس چقدر بنده خدارو اذیت کردم یک ساعت گریه و جیغ و سروصدامو تحمل کرد تا تونست فقط انگشت کوچیکشو تا نصف وارد واژنم کنه بهم گفت واژینیسموس داری و با همسرمم کلی صحبت کرد اون موقع بود که دوتایی پذیرفتیم غول واژینیسموس عضو سوم خانواده ی ما شدهsadبهم گفت برو خونه با انگشت کوچکت شروع کن به تمرین اما مگه من همچین جراتی داشتم؟!!!حتی فکرش اشکمو در میاورد و فشارمو مینداخت همسرمم میگفت برو تمرین کن اما پرده ت نباید آسیب ببینه!!!آخه مگه میشه؟؟؟!! تا اینکه خسته و نالان و درمونده تو اینترنت سرچ کردم و انجمن درمان واژینیسموسو پیدا کردم عضو شدم تمریناتمو با گوش پاک کن شروع کردم باور کنید هر دفعه 45 دقیقه طول میکشید تا من میپذیرفتم گوش پاک کن رو بذارم ورودی واژنم فقط بذارمش ورودی!!!خدایا چه ترسی داشتم چه استرسی چه حال خرابی....بالاخره یه روز با خودم اینقدری دعوا کردم که خجالت بکش این همه ادم تو انجمن دارن تمرین میکنن چطور تونستن پس منم میتونم خلاصه کلی کلنجار میرفتم تا گوش پاک کن وارد میکردم تا سه گوش پاک کن خوب بودم اما وقتی رسیدم به 5تا دیگه شرایطم سخت شد درد شدید داشتم اصلا وارد نمیشد  دوباره بعده چند روز رفتم دکتر زنان و بهم گفت دیواره ی پرده ت خیلی ضخیمه و باید عمل بشی... حتی تصور عمل و اتاق عمل دیونم میکرد همسرمم به شددددت مخالف بود که عمل کنم میگفت الکی میترسی تو خودت میتونی روزها گذشت و من نتونستم با خودم گفتم بالاخره که این پرده تو تمرینات میره پس بهتره برم عمل کنم شرشو کم کنم میدونستم که با برداشتن پرده بیماریم درمان نمیشه اما حداقل یه استرس و یه مانع از سره راه تمریناتم کنار میرفت با کلی اصرار همسرمو راضی کردم و 3 اسفند 94 رفتم اتاق عمل و با بیهوشی دکتر پرده مو برداشت بعد از یک ماه تمریناتمو با انگشت کوچیکه همسرم که دور 5 سانت بود  شروع کردم اما موقع تمرینات خیلی مضطرب بودم همش احساس میکردم الان یهویی انگشتشو کامل وارد کنه من میمیرم!!خخخخ چه فکر خنده داریhappyانگشت همسری استرس آور بود واسم پس رفتم سراغ دیلاتور سایز 5 سانت اولاش خوب پیش رفتم ولی چون واژنم خییلی منقبض بود باهر سایز که راحت میشدم  سایزمو نیم سانت افزایش میدادم و کمتر از دوماه رسیدم به سایز 8/5 اما بخاطر اینکه تمرینام مشکلاتی داشت 5 ماه رو این سایز موندم هرروز تمرین اما هرروز سوزش و درد و گریه و ناامیدی و...هرروز دنیام تاریکتر میشد هرروز گوشه گیرتر میگفتم من با بقیه فرق دارم من درمان نمیشم حتی دیگه انجمن هم نمیومدم. یکسال و 4ما از ازدواجم و شروع تمرینات گذشت ولی من هنوز نمیتونستم یه بانوی کامل باشم خیلی درد سنگینی بود یه روز با اشک و دل شکسته نماز حاجت خوندم و بعدش رفتم انجمن جمله ای صفحه ی اول انجمن دیدم که تا حالا ندیده بودمش!!خیلی عجیب بود که تا حالا توجه نکرده بودم!!خانم خیابانی نوشته بودن "درمان قطعی واژینیسموس در مطب بدون تزریق و..." دلم روشن شد زنگ زدم مطب خانم خیابانی گفتم میخوام بیام تهران و برای آخر دیماه نوبت گرفتم و رفتم تهران...نقطه ی عطف زندگی من مراجعه ی حضوری به مطب خانم خیابانی بود خیییلی برام زحمت کشیدن بهم آرامش دادن و باهام صحبت کردن ایرادهای تمرینمو گفتن و یه برنامه واسه تمرینام نوشتن...از 1 بهمن ماه 95 تمریناموبا تشویق های همسر عزیز و مهربونم بطور جدی مداوم طبق اصولی که خانم خیابانی گفتن شروع کردم و هرروز اتاق روحیه و انجمن سر میزدم و انگیزه میگرفتم تا بالاخره روزایی که در حال تمرین با سایز 11 بودم و هنوز دو سایز با سایز همسرم فاصله داشتم شب 19 اسفند ماه 95به لطف خدای مهربون در کمال ناباوری بانو شدم و الان از زندگیم لذت میبرم.این لحظات قشنگی که دارمو مدیون علم والا و مهربونیای خانم خیابانی عزیزم هستم امیدوارم نگاه خدای مهربون همراه همیشگی زندگیشون باشه،دوستای عزیزم تو اتاق روحیه و انجمن خیییلی بهم لطف داشتن همراهیم کردن ازخدا میخوام همیشه سلامت و خوشبخت باشن...flower

دوستای گلم که در حال تمرین هستین با جزییات نوشتم گفتم شاید بدردتون بخوره فقط به این روش درمان شک نکنین موفقیت خیلی نزدیک تر از اونیه که فکرشو می کنید پس پیش به سوی بانو شدنlove

۱۳۹۵/۱۲/۱۸ ۱۸:۳۴:۳۲
آخرین حضور: ۱۳۹۶/۴/۳۱ ۰۰:۳۹:۱۴

سلام به همگی

من بانوی ۳۷۳ هستم(البته فکر کنمanim2-21)

من همیشه حس خوبی نسبت به س.ک.س داشتم و هیچ وقت فکر نمیکردم چنین مشکلی داشته باشم... واسه معاینه ی قبل از ازدواج که رفتم گفت بکارتت ضخیمه و شاید ترسم از اونجا شروع شد... بعد از ازدواج هربار شروع میکردیم به ناراحتی و گریه و لرزش بدن من ختم میشد ... هرچند همسرم هیچ وقت گله نکرد و حرفی نزد ولی خیلی واسم عذاب آور بود ... همون اویل ازدواج خیلی تو نت گشتم و اسم بیماریمو فهمیدم ولی راه درمانو نه ... همسرم فکر میکرد اگه بکارتمو جراحی کنم ترسم میریزه و مشکل حل میشه(ولی خودم میدونستم مشکلم چیز دیگس) خلاصه به مامانم گفتم (مامانمم بکارتش ضخیم بوده و جراحی کرده) اونم منو برد دکترو ، دکتر گفت باید اول معاینش کنم چشمتونن روز بد نبینه دستای دکترو میگرفتم نمیذاشتم بهم دست بزنه، مامانم کپ کرده بود و دکترم همش سرم داد و بیداد میکرد آخرشم گفت دخترت خاطره ی بد داره و ...

خلاصه با بیهوشی جراحی کردم و همه فکر میکردن دیگه خوب شدم... بعد یه ماه که واسه خوب شدن جای زخمم صبر کرده بودیم باز همون آش و همون کاسه... دیگه حسابی ناامید بودم و حتی به همسرم پیشنهاد طلاق دادم ولی اون گفت حتی اگه تا آخر عمرتم اینجوری باشی طلاقت نمیدم... ولی میدونستم بلاخره یه روز صبرش تموم میشه...

یه روز به ذهنم رسید سعی کنم یه خیارو وارد بدنم کنم، ولی همین که خیار باهام تماس پیدا میکرد دورش میکردم حالت تهوع بهم دست میداد... باورتون نمیشه اونقدر خیارو هی کوچیک و کوچیکتر کردم تا دورش شد نیم سانت ولی وارد نشد که نشد ... اون موقع بود که به خودکشیم فکر کردم و همش گریه میکردم و همینجوری دست به نت شدم که انجمنو پیدا کردم ... اینقدر خوشحال شدم که تنها نیستم و خیلیااااااا درمان شدن که نگو، انگار روح تازه بهم داده بودن....

از فردای اون روز تمرینامو شروع کردم و  در عرض یه ماه با وجود اینکه دو بار پریود شدمو ۳روز دز هفته میرفتم یه شهر دیگه دانشگاه ... بانو شدم، من مفید دوهفته تمرین کردم 

خیلی خیلی از خانم خیابانی نازنین و مریم و سلمای عزیزم که به معنای واقعی کلمه فرشته هستن ممنوووونم love خیلی کار بزرگی میکنن این عزیزان، از خدا میخوام به هرچیزی که تو زندگیشون میخوان برسنlove

دوستان بی هیچ تردیدی تمرین کنید و به این روش ایمان داشته باشید که بانویی در انتظارتونهanim2-thumbsupsmileyanim

۱۳۹۵/۱۱/۱۶ ۱۰:۴۲:۳۶
آخرین حضور: ۱۳۹۶/۲/۷ ۰۹:۵۰:۴۵

سلام به دوستان در حال تمرین

 

چهار ماهه ازدواج کردم تو نامزدی طبق قرارمون هیچ رابطه ای نداشتیم .تا یک ماه بعد ازدواج نمدونستم مشکل چیه بعد سایتو پیدا کردم و خانوم خیابانی یمدت با سایت شرو کردم تمرین مطمعن نبودم از مشکلمو پردهو دو جلسه رفتم مطب خانم دکتر خیابانی انگیزه گرفتمو و معاینه شدم باخیال راحتتر تمرینا رو شروع کردم کل روزای تمرین من با وقفه چهل روز شد مطمعنننننممممم اگه هررروز تمرین میکردم یک ماهم طول نمکشید

 

تجربه من:نامید نشدن،هرررروززز تمرین ،بدون وقفهههه تمررررین تمررررین 

 

همه چی دست خودمونه این ی بیمارییی ذهنیه ک رو جسمم اثر میذاره راهشم فقططططط همینه ،من یبار دکتر رفتم اونم ژل و دیازپامو...داد که بی فایده بود .موفق باشید

۱۳۹۵/۱۱/۱۶ ۱۰:۲۵:۰۶
آخرین حضور: ۱۳۹۶/۲/۷ ۰۹:۵۰:۴۵

دل نوشته ی بانوی 405

 

خاطرههای دردناکی که از رابطه شنیدم و ترس از پارگی و خون واسیب دیدن و.... شد یه انقباض مسخره . 

 

هر بار تلاش و هی بخودت بقبولون که میشه و اخرشم بی نتیجه و با یه حس سرخوردگی که از بقیه زنای دیگه یچیزززی تو وجودمون کمه سرمونو رو بالش گذاشتیم . استرس،دل ندادن به کار خونه ،وابستگی زیاد به همسرمون ،لذت نبردن ،حتی محروم کردن خودمون از لباس خواب و تفریح و ... همه اینا نتیجه یه مشکل پنهانی که به کسی نمتونستیم بگیم شد.همموم فکر کردیم با بقیه زنا فرق داریم سردرگمی اینکه ندونی درمان دردت چیه مشکل از کجاست اینکه کسی درکت نکنه ،کاری که برای همه راحته و ازش لذت میبرن برای ما شد یه مشکل 

 

. هی این دکتر و اون دکتر و اینکه چقد لوسیم و شوهرمون سرمون هوو میاره حالمونو که خوب نکرد یه درد تازه گذاشت رو دردامون

 

بقول مامان بزرگم آلاه بندسینه گیزلین درد ورمسین (خدا به بندش درد پنهونی نده)اون موقعها نمیفهمیدم ینی چی؟درد یواشکی چیه؟ اما عروس که شدم با بند بند وجودم حسش کردم.

 

خانم خیابانی اول خدا بعد شما تنها کسی بودید تا فهمیدید مشکلمو همه حسمو تو همون جلسه اول بهم گفتید اینکه یکی بدونه و درکت کنه بدون اینکه چیزی بگی حستو بگه برای ما مث یه مرهمه تا چه برسه راه درمانم برات داشته باشه از ته دلم ممنونم.

 

خدایا کاش یه روزی بیاد دخترای مجرد و که هیچ تصوری از رابطه ندارن نترسونیم ،از خاطرات دردناک شب اول نگیم چون نیست.ذهنیت منفی ندیم ،اگاهی بدیم ،بذاریم با اندامشون اشنا بشن بدونن رابطه صحیح چیه.

 

نامید نشید راه همینجاست فقط از خاطرات تلخ و.... به دخترای مجرد تعریف نکنید از خوبییای یه رابطه سالم بگید

۱۳۹۵/۱۱/۷ ۱۸:۱۵:۱۰
آخرین حضور: ۱۳۹۶/۵/۲۱ ۲۳:۵۰:۰۹

سلام به همه من بانوی 401 هستم

سال93عقد کردیم و کمتر از یک ماه پیش هم عروسی کردیم و اومدم خونه خودم

تو اوایل دوران عقد همسرم اصرار زیادی به دخول داشت ولی من چون آمادگیشو نداشتم قبول نمیکردم تا اینکه چندماهی گذشت و همچنان اصرار داشت ولی من یک احساس ترسی تو خودم داشتم و اینکه همیشه تو ذهنم حک شده بود ک باید اولین رابطه زناشوییمو تو خونه خودم داشته باشم و یک طرز فکر خیلی بدی ام داشتم این بود ک فکرمیکردم اگه یک روزی دخول انجام بشه حتما با درد فراوان و خونریزی شدیدی باید باشه و همه متوجه این موضوع میشن و آبروم میره،یک چندبار با اصرار شدید همسرم خواستیم انجام بدیم و هربار هم با ترس من و قفل شدن پاهام انجام نشد.از لحاظ روحی خیلی تو فشار بودم و بار سنگینی و رو دوشم احساس میکردم آرزوم شده بود ک یک شب ک از خواب بیدار میشم این کابوس برام تموم شده باشه و من احساس آرامش داشته باشم. تا اینکه چند ماه پیش با سرچ کردن تو اینترنت این سایت و پیدا کردم ولی وقتی مطالب و صحبت های بچه هارو میخونم یک حس نا امیدی سراغم اومد و میدونستم من با این روش به نتیجه نمیرسم چون همسرمو میشناختم و میدونستم ک هيچوقت راضی نمیشه ک پرده من با دیلاتور زده بشه همینجور چند ماه گذشت و من همچنان خواننده خاموش بودم و فقط میومدم میخوندم و حسرت میکشیدم تا اینکه عروسیمون شد و من اومدم سر خونه زندگی خودم

هفته اول پریود بودم ولی بعد پاک شدن میدونستم چاره ای جز قبول اینکار نداشتم و برا همین یک شب خودمو از لحاظ روحی آماده کرده بودم به همسرم پیشنهاد دادم ک دیگه امشب کارو تموم کنیم ولی یک ترس و اضطراب نهفته تو وجودم داشتم ولی بالاخره با اراده و کنترل خودم و با پوزيشن زن رو با یک کوچولو سوزش و خون تونستم آلتو وارد کنم و این غول مسخره رو شکست بدم و منم بانوووووو شدم 

صحبتم با شما خانومای مثل خودمه اصلا اصلا اصلا سخت نیست فقط یک ترس کاذب و مسخره ست زندگی رو به کام خودتون و همسرتون سخت نکنین 

به امید بانو شدن همه دوستان عزیز 

 

۱۳۹۵/۱۱/۶ ۱۲:۲۳:۱۴
آخرین حضور: ۱۳۹۷/۷/۲۰ ۱۶:۵۳:۱۳

سلام به همگی.من الهه بانوی ۴۰۰.

ما مهر ۹۲ عقد کردیم و طبق عقایدی که از سمت خانواده ام داشتم تصمیم گرفتیم که دخول نداشته باشیم تو دوران عقد و بزاریم برای بعد از عروسی.تو معاشقه هایی که تو دوران عقد داشتیم همسرم همشه مراعات میکرد که کاری نکنه تا من بترسم چون میدونست چقدر روی پرده بکارتم حساسم.من هم نمی دونستم واژینیسموسی وجود داره که بهش مبتلا هستم و فکر میکردم فقط دارم از خودم مراقبت میکنم.دو سال گذشت و مرداد ۹۴ عروسی کردیم.قبل از عروسی همسرم چند بار به شوخی بهم میگفت که چشمم آب نمی خوره واسه رابطه.منم میگفتم نه دیگه عروسی کنیم که دلیل نداره دیگه نخوام رابطه برقرار کنم.اما...با هم قرار گذاشتیم هر وقت خستگی عروسی از تنمون در اومد و امادگی داشتیم اقدام کنیم.شب اول فقط معاشقه داشتیم.فردا و پس فرداش هم تو رفت و امد ها و مهمونی بودیم و بازم تلاشی نداشتیم.سه شب گذشت و من ته دلن استرس داشتم ولی بروز نمی دادم.تو دلم میگفتم کاش می اومد زودتر کارو تموم میکرد و من راحت میشدم.استرس بدی بود.تا اینکه همسرم اقدام کرد و من حتی نزاشتم کار حیلی پیش بره.از استرس فراوان حالم بد شد.بهش گفتم نمیتونم.همسرم دست نگه داشت و تمومش کرد.فردا صبحش با خودم کلنجار رفتم گفتم باید تمومش کنم.شروع کردیم وسعی کردم به استرسم غلبه کنم.به لحظه دخول که رسید ناخداگاه زدم زیر گریه و با حالت بد و لرزشی که دست خودم نبود به همسرم گفتم نمی تونم.نمی خوام.نمیشه کاش هیچوقت اینکارو نکنیم؟!وای چه لحظه های تلخی.الان که یادم میاد خیلی ناراحتم میکنه.بعدش همسرم زد کنار منو و با حالت خیلی ناراحت رفت.منم تو پاورو کشیدم سرم و گریه کردم.انقدر گریه کردم که نفهمیدم کی خوابم برد.به همسرم حق میدادم.۲ سال تو دوران عقد تو اوج جوونی تحمل کرده بود و کلی هم به خاطر مراسم عروسی و اینکه همه چیز اونطور پیش بره که من دوست داشته باشم،سختی کشیده بود و حالا من جوابشو داشتم اینطوری میدادم.خیلی سخت بود.خیلی.بعدش تصمیم گرفتم به همسرم بگم مثل دوران عقد باشیم تا من عادت کنم برای دخول.بلکه بتونم.چه میدونستم واژینیسموس چیه.همسرم پذیرفت و خلاصه یک ماه گذشت.دیدم نه هیج اتفاقی نیافتاد.رفتیم مشاوره.اونم یه سری تکنیک مسخره گفت و دیگه نرفتم پیشش.تا اینکه با دوستم که مادرش فوق لیسانسه روانشناسی هست و کلینیک داره صحبت کردم و اولین بار اسم واژینیسموس رو از اون شنیدم.بهم گفت من مبتلا به واژینیسموسم.ای خدا این دیگه چیه.سرچ کردم تو اینترنت.چندتا مطلب دیدم نوشته بود افرادی که نمی تونن اول با انگشتشون شروع کنن و ... گفتم وااا من اگه می تونستم دست بزنم به واژنم که میرفتم رابطه با همسرم برقرار میکردم.خلاصه چند روزی سرچ کردم و یه روزی که خیلی حال بدی داشتم و کلی گریه کرده بودم و از خدا راه چاره خواسته بودم با ماماسایت آشنا شدم.اولین پست های بارانای عزیزم.شروع درمانش بود و من همینطوری صفحه هارو رفتم جلو دیدم نوشته من بانو شدم و ... فقط خدا میدونه چه حالی بهم دست داد.با همه ی وجود حسرت خوردم.زدم زیر گریه.همسرم هیچی نگفت و فقط بغلم کرد.اره من راه درمانو پیدا کردم.اما همسرم اجازه نمیداد و دوست داشت خودش پرده ام رو ببره.ابان ۹۴ بود.منم با حسرت هر روز می خوندم مطالب ماماسایت ۹۴ رو و فقط کگل و وارسی میکردم.روحیه نداشتم.با حسرت به تازه عروس های اطرافم نگاه میکردم و بغض میکردم.تو ماماسایت هرکی بانو میشد منم با خوشحالی اشک میریختم.تا اینکه یه روز تصمیم گرفتم یه کاری کنم.اینجوری نمیشد.با همسرم صحبت کردم گفتم دست های تو بشه جای انگشت های دستکش و دیلاتور.قبول کرد.منم خب ته دلم میترسیدم از انگشتشم.یه روز که خونه تنها بودم دلو زدم به دریا.یه گوشپاکن گذاشتم تو کاندوم و به خودم گفتم با این که پرده مشکلی براش پیش نمیاد.زور زدم و دهانه واژنم باز شد و گوشپاکنو گذاشتم سر وردی.حواسمو پرت کردم دیدم رفت داخل.چقدر خوشحال شدم.شب همسرم اومد و چیزی نگفتم از گوشپاکن.فقط گفتم شروع کنیم به تمرین با انگشت هات.ولی اعتماد بنفس گرفته بودم بابت گوشپاکن.بهش گفتم تو هیچکاری نکن و کنترل دستشو خودم گرفتم.اول انگشت کوچیک رفت داخل.عقب جلو کرد خوب بود.انگشت اشاره داخل کرد بازم خوب بود.هیچ خونی هم ندیدیم.برای فرداش گفتم بریم تمرین.گفت برو دیلاتور درست کن.انگار دنیارو دادن بهم.بهمن ۹۴ بود.دیلاتور ساختم و شروع کردم.ولی این وسط کلی مسائل دیگه پیش اومد برام که منو از تمرین دور کرد.هروقت پیشرفت میکردم یه چیز میشد که وقفه می افتاد.بعدشم که خودم تنبلی میکردم.با حس بد و منفی سر تمرین میرفتم.خلاصه بعد از اون فراز و نشیب زیادی داشتم.حتی به روش های دیگه فکر میکردم.من که تو یه قدمی موفقیت بودم میگفتم خسته شدم.نمی تونم.نمیشه و هزارتا بهونه ی دیگه. تا اینکه دی ماه ۹۵ کنار بچه های اتاق روحیه سفت و سخت تمرین کردم و پیشرفتمو میدیدم هر روز.دوستانم همراهی میکردن و در نهایت اول بهمن ۹۵ موفق شدم و این کابوس برای همیشه تموم شد.من که با سه تا چهار هفته تمرین پیوسته موفق شدم الکی یک سال از  شیرین ترین روزهای زندگیمو هدر دادم با کلمه ی "نمیشه"خودمو از موفقیت دور میکردم و تمرینمو رها میکردم یا با نا امیدی تمرین میکردم.

از خدا میخوام هیچ دختری ازین بیماری رنج نبره و هر کی مبتلاست زودتر راه درمانو پیدا کنه و موفق بشه و چراغ زندگیش روشن بمونه.

از خانم خیابانی تشکر ویژه دارم بابت سایت پر محتواشون.برای بارانای عزیزم و همه ی دوستان گلم گه منو راهنمایی کردن تو این مسیر ارزوی خیر و خوشی دارم.

۱۳۹۵/۱۱/۶ ۱۱:۳۴:۰۸
آخرین حضور: ۱۳۹۶/۵/۲۶ ۲۰:۱۹:۱۲

سلام

من بانوی 397 هستم

یکسالی که عقد بودیم با توافق بین من و همسرم رابطه کامل نداشتیم  و همه چیزو موکول کرده بودیم به شب عروسی

مهر ماه 95 عروسی کردیم و شب عروسی خواستیم که رابطه کامل داشته باشیم.

شوهرم کلی مطالعه کرده بود که باید معاشقه طولانی باشه تا من اذیت نشم

ولی بعد از معاشقه ی طولانی وقتی خواستیم عمل دخول رو انجام بدیم پاهای من قفل شد و مث سنگ سفت سفت شد.

هرچی همسرم میگفت پاتو سفت نگیر نمیتونستم. اصا دست خودم نبود.

فردای عروسی پریود شدم و تا یک هفته کاری نکردیم. بعد از اون تاچند شب اینکارو کردیم و با جیغ و گریه من بی نتیجه می موند . تا یه شب بهش گفتم دیگه به من اهمیت نده و با زور هم که شده کارتو انجام بده

در نتیجه یه دخول ناموفق که باعث شد قسمتی از پرده من از بین بره . ولی داغون تر شدم و ترسم بیشتر از قبل شد.

بیشتر از یک ماه گذشت و حتی جرات نداشتم به پزشک مراجعه کنم.با سرچ های پشت سرهم توی اینترنت ، انجمن رو پیدا کردم.ولی فقط میخوندم و باور نداشتم منم بتونم.

تا اینکه 20 آبان تمرین رو با راهنمایی مریم و سلمای عزیز و با یه گوش پاک کن شروع کردم. تو مدت تمرینام دوبار عفونت قارچی گرفتم و دوبار هم پریود شدم که باعث میشد مدت طولانی بشه.

تا اینکه اخرین شب دی ماه وقتی داشتیم معاشقه ی معمولی میکردیم و اصلا قصدشو نداشتیم دخول رو انجام دادیم و راحت تر از چیزی بود که فکرشو میکردم.😘😍❤

واقعا از خانوم خیابانی ، مریم و سلما و ماه پیشونی عزیز و تمام دوستانی که تو انجمن و اتاق روحیه به من روحیه دادن و کمکم کردن تشکر میکنم و براشون دعای خیر میکنم و خداروشاکرم که راه درمانو زود پیدا کردم .🌹🌹🌹

ان شالله تمام زنانی که این مشکلو دارن به زودی راه درمانو پیدا کنن و مثل من و بقیه بانو های اینجا ، بانووووو بشن.😇

واقعا تنها راه درمان همینه 😊

۱۳۹۵/۱۱/۴ ۱۹:۴۸:۴۰
آخرین حضور: ۱۳۹۶/۵/۹ ۱۲:۳۳:۵۲

سلام عزيزان منم مثل بقيه دوستان انجمن يه واژينيسموسى هستم از اولش از رابطه ترس داشتم ولى نميدونستم تا اين حد باشه و چند سال بدون رابطه و دخول زندگى كنم خيلى برام سخت بود از ته دل نميتونستم شاد باشم چند بار دكتر رفتم گفت چرا خودت و لوس ميكنى و قرص آرامبخش داد و بيحسى ولى ترس منو كم نكرد هر روز زير اين بار سنگين كه به دوشم بود خم ميشدم تا اينكه اتفاقى با انجمن اشنا شدم و از گوش پاكن شروع كردم خيلى برام سخت بود وارد كنم چند روز درگير بودم تا اينكه با خانم خيابانى حرف زدم و از ديلاتور پنبه اى دور چهار سانت شروع كردم و كم كم رسيدم به سايز ١٢ هر روز بلا استثنا تمرين و كگل داشتم جز روزهاى پريودى و نزديك پريود تمرينهام خوب نبود اصلا نااميد نشدم چون واقعا تنها راه درمان همينجاس فرصت و از دست ندين پشتكار داشته باشين امروز گفتم يه تمرينى با الت هم داشته باشم كه موفق شدم😍😍 از خانم خيابانى نهايت تشكر را دارم و دوستانى كه انجمن بودن و ما رو تنها نذاشتن ممنونم💖💖در كمتر از دو ماه تونستم غول و شكست بدم بچه ها نااميد نشين بعدا به اين ترستون ميخندين به اميد درمان شدن همه واژينيسموسى ها🌹🌹

پاسخ سوالات بر اساس تاریخ پرسش سوال

اردیبهشت 1403
ش ی د س چ پ ج
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
293031
یک زن وبسایت تخصصی بهداشت و سلامت زنان و مادران