چاپ این صفحه

خاطره خودم

تعداد بازدید : 1209
تاریخ انتشار : ۱۳۹۸/۹/۶

سلام من چهارساله ازدواج کردم سرگذشت من خیلی طولانیه امیدوارم بتونم با حرفام حداقل اونایی ک ناامیدن یکم تو راهشون قوی تر کنم‌.من حدود چهارساله ازدواج کردم.دوسال تو عقد طبق توافقی ک کرده بودیم رابطه اصلیو گذاشتیم بعد از عروسی همه چی خوبو شیرینو جذاب بود.و تو مسائل سکسی همه چی خوب بود.تا اینکه بعد عروسی ب دلایل شرایطی ک پیش اومد ما بعد ۶ماه رفتیم خونه خودمون تو اون شیش ماهم رابطمون عین عقد بود.خلاصه با کلی امیدو ارزو رفتیم خونمون.اینم بگم من تو عقدم پیچ واژینسموسو داشتم نمیدونم شاید شک داشتم ک دارم کلا هیچوقت دخولو دوس نداشتم.دفعه اولی ک خاستیم انجام بدیم دیدیم نشد همسرم خیلی حالش بد شد یعنی ازم انتظار داست بعد اینهمه سال شبی عالی داشته باشیم دفعه دوم دفعه سوم دفعه همینجور نمیشدو من گریه میکردم فقط و همسرم ب شدت رفتارش تغیر کرد اون ادمی ک عاشقم بود تبدیل ب یه ادم دیگه شد.ماها میگذشتو من و همسرم میدونسیم این مشکلو دارم ولی کاری نمیکردم فقط اینجا و تو اینستا خواننده خاموش بودمو و همسرم ب شدت پیگیر این پیجا بود و من فقط واسه خودم زمان میخریدم تا اینکه حدود دوماه پیش ب مرز جدایی رسیدیم و من خاستم جداشیم‌شبو روزام خیلی عذاب اور میگذشت همش گریه میکردم یعنی ب نابودی رسیده بودم.جز جدایی راهی نمیدیدم و همسرم کاملا منو طرد کرد.تا اینکه تصمیم گرفتم بعو هفت ماه تست کنم روش هایی ک گفته میشد.از همسرم خاستم گوش پاکنو برام امتحان کنه اینقد رابطمون بد بود میدیدم ک با اکراه اینکارو میکنه.خلاصه فردایه ادن روز تصمیم گرفتم تنهایی ادامه بدم.من حتی نمیدونسم واژن چیه هیچی بلد نبودم ایینه گذاشتمو فقط یک ساعت ب خودم نگاه کردم خیلی حس بدیه ک تو این شرایط تنها باشی.سایزارو درست کردم یک دو سه همینجور ادامه میدادم از همسرم خاستم به من کمک کنه واسه دوتا پوزیشن ولی متاسفانه رابطمون واقعا ب مرحله جدایی رسیده بود.واسه ب همین خودم گفتم اصن جداشو حداقل مشکلتو حل کن.حداقل تو ایندت این مشکل نابودت کنه روزا میگذشتو سایزا میرفت بالاتر اصلا باورم نمیشد تا اینکه رسیدم ب سایز سیزده وقتی اینو موفق شدم فقط گریه کردم و حالم خیلی...خلاصه تصمیم گرفتم انجام بدم عزممو جزم کردم تا اینکه چندشب پیش رفتیم واسه مرحله اصلی وقتی ک انجام شد من اصن نفهمیدم چیزی وارد شد و اینکه دیلاتور هر وقت وارد میکردم متوجه میشدم اما متوجه نشدم باور نکردم مدلو عوض کردیم بازم دیدم دردی ندارم خلاصه چندین مدل انجام دادیم و من بالاخره عروس شدم.نمیتونم حسمو بگم یعنی واقعا هیچ اسمی برایه حسم نمیتونسم بزارم.من تو درمانم هیچکی کمکم نکرد نه فکری از طرف کسی نه همکاری همسرم فقط همین سایت بودو حرفایه بچه ها.میدونم خیلی طولانیه امیدوارم با حرفام بتونم کمکی ب کسی کنم.این مشکل فقط ی مشکل فکریه همین.و اینکه نمیدونم عروس چندم هستم.فکرم کنم602یا 603باشم بهم بگین ک این عدد همیشه تو زندگیم ثبت شه.ممنونم از این سایت.از خانوم خیابانی با اینکه ندیدمشون ولی همین ک این فضارو فراهم کردن واسه ادمایی عین ما جایه تشکر فراوان داره.مرسی از همتون.و اینکه از این به بعد دیگه از حالت پنهان ب حالت اشکار تبدیل میشم امیدوارم بتونم کمکی بکنم.valentine

چاپ این صفحه