چاپ این صفحه

خاطرات عروسی

تعداد بازدید : 2729
تاریخ انتشار : ۱۳۹۹/۱/۳۱

سلام از خاطرات عروسیتون بگید . من که خیلی استرس داشتم با مادر شوهر غرغورو . از صب عروسی که با بدوبدو رفتم آرایشگاه فک کن عروسی تو تابستون . تو آرایشگاه هم گرم شرشر عرق میریختم فک کنم تا عصرش قشنگ یه پارچ اب خوردم آرایشگرشم فسفسو خلاصه ساعت ۷ اینا بود رفتیم سمت تالار دیگه خلاصه رسیدیم خسته کوفتهanim2-wacsmiley داغون نزدیکای آخر تالار مراسم آخرجشن گیر دادن گفتن عروس داماد بیان وسط منم جیش زده بود تو چشمام به زور بلند شدم چندتا حرکت موزون انجام دادم اومدم نشستم دستشویی هم نمیشد رفت تا خونه ناله کردم حالا رسیدیم شوهر خان رفته زیر لباس من شیطونی بازی میگه چرا پاهاتو جفت کردی دستشو بزور کرده تو شورتم جیغ زدم گفتم الان میشاشم روت دیگه ترسید بیخیال شد با ضرب و زور خودمو رسوندم دستشویی قطع نمیشد ۵ دقیقه نشسته بودم shysmile

چاپ این صفحه