سلام از خاطرات عروسیتون بگید . من که خیلی استرس داشتم با مادر شوهر غرغورو . از صب عروسی که با بدوبدو رفتم آرایشگاه فک کن عروسی تو تابستون . تو آرایشگاه هم گرم شرشر عرق میریختم فک کنم تا عصرش قشنگ یه پارچ اب خوردم آرایشگرشم فسفسو خلاصه ساعت ۷ اینا بود رفتیم سمت تالار دیگه خلاصه رسیدیم خسته کوفته داغون نزدیکای آخر تالار مراسم آخرجشن گیر دادن گفتن عروس داماد بیان وسط منم جیش زده بود تو چشمام به زور بلند شدم چندتا حرکت موزون انجام دادم اومدم نشستم دستشویی هم نمیشد رفت تا خونه ناله کردم حالا رسیدیم شوهر خان رفته زیر لباس من شیطونی بازی میگه چرا پاهاتو جفت کردی دستشو بزور کرده تو شورتم جیغ زدم گفتم الان میشاشم روت دیگه ترسید بیخیال شد با ضرب و زور خودمو رسوندم دستشویی قطع نمیشد ۵ دقیقه نشسته بودم