تعداد بازدید : 168546
تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱/۲۳
تاریخ آخرین پست : ۱۴۰۱/۷/۱۲
کاربران آنلاین : 0
۱۳۹۵/۵/۲۸ ۱۲:۲۲:۰۸
آخرین حضور: ۱۳۹۵/۷/۱۸ ۲۳:۴۰:۴۷
(ویرایش)

😒خودتونو نگه دارید

مثل من باشید😊

یه بار به شوهرم پیله کردم

کار انجام شد هی وااااای من دستمال کاغذی نیست

شوهرم تو دستش گرفته بود که بره دستمال بیاره

گفتم نرو گفتم نرو میبینن ابرومون میره

رفت

مامانش جیغ میکشید!!!😂😂😂😂😂😂😂

از مكافات عمل غافل مشو
گندم از گندم برويد!جو از جو
۱۳۹۵/۵/۲۹ ۰۷:۰۵:۲۵
آخرین حضور: ۱۳۹۷/۱۰/۱۷ ۱۵:۴۰:۴۸
(ویرایش)

وای الی، خیلی ضایع بوده خخخخ 

دوست دارم زندگی رو...
۱۳۹۵/۵/۲۹ ۱۸:۵۹:۵۸
آخرین حضور: ۱۳۹۵/۶/۶ ۰۲:۲۳:۲۲
(ویرایش)

 خخخخخخ الی بیچاره مادر شوهرت😂😂😂

ما هم یبار دستمال یادمون رفته بود و یهویی شد دیگه همه جا کثیف شد لباسم و لباسش و ملافه و فرش اتاقم حتا! خلاصه بعدا مجبور شدم همه رو بشورم😩

۱۳۹۵/۵/۲۹ ۱۹:۱۷:۱۳
آخرین حضور: ۱۳۹۵/۷/۱۸ ۲۳:۴۰:۴۷
(ویرایش)

ریما مگه چقد بوده؟؟؟ با همونا فرشم میشستی خخخخ

از مكافات عمل غافل مشو
گندم از گندم برويد!جو از جو
۱۳۹۵/۵/۲۹ ۲۰:۲۶:۲۸
آخرین حضور: ۱۳۹۶/۴/۸ ۱۵:۲۱:۵۱
(ویرایش)

ما هم همچين خاطراتى داريم خيلى اون لحظه بده ولى الان كه فكرشو ميكنى خنده داره😜😂😂

۱۳۹۵/۵/۲۹ ۲۲:۲۵:۰۴
آخرین حضور: ۱۳۹۵/۶/۶ ۰۲:۲۳:۲۲
(ویرایش)

خخخخخ الی جون 😁 هرجا یه قطره خورده بود🚿 ولی خداروشکر آبروریزی نشد مامانم نفهمید

۱۳۹۶/۳/۲۸ ۱۰:۵۱:۰۹
آخرین حضور: ۱۳۹۶/۳/۲۸ ۱۰:۵۱:۱۷
(ویرایش)

سال دوم دوره کارشناسی بودم و از یه پسر خوشم می یومد خیلی آدم مومنی بود از رفتاراش حس کردم که اهل دوستیو این بحثا نیست خلاصه با هزار بدبختی عکسی ازش پیدا کردم و گذاشتم پشت صفحه گوشیم تا همیشه بهش نگاه کنم آرامش عجیبی این کار بهم می داد خونه ما شرق تهران بود دانشگاهم کرج و خونه اون آقا غرب تهران بود یه روز به بهانه خرید قاب گوشی رفتم تو مغازه ای تو پاساژ گلبرگ هفت حوض پسری که ازم گوشیو گرفت تا قاب رو برام بندازه دستش خورد به دکمه ی گوشیمو صفحه روشن شد عکس عشقمو دید و شانس گند من دوست صمیمیه این آقا از آب در اومد wonderیعنی وقتی پرسید با این آقا چه نسبتی دارم داشتم می مردم از خجالت

زندگی زیباست ای زیبا پسند
زنده اندیشان به زیبایی رسند
۱۳۹۶/۵/۸ ۰۴:۰۴:۲۹
آخرین حضور: ۱۳۹۸/۱۱/۱۸ ۰۵:۲۸:۴۵
(ویرایش)

الهه جون بگو! 

من هستم! 

🙏🏻🙏🏻🙏🏻شكر خدا🙏🏻🙏🏻🙏🏻
۱۳۹۶/۵/۸ ۱۱:۵۹:۵۹
آخرین حضور: ۱۳۹۹/۴/۴ ۱۶:۲۰:۳۲
(ویرایش)

واااااااااااااااااااااااااای خیلی باحال بود خاطرات همتون.anim2-25r30wi

وای منم سوتی دارم انقدکه یادش میقتم میخام اب شم خخخخ میام میگم

خداهميشه بامن است...♥
۱۳۹۶/۵/۸ ۱۲:۲۵:۲۱
آخرین حضور: ۱۳۹۷/۱۲/۲۱ ۱۸:۵۷:۰۷
(ویرایش)

سلام به همه...

واااای خیلی تاپیک باحالیه من دیشب خیلی تو فکر بودم سوتیای شمارو خوندم همه چی رو فراموش کردم و رو ویبره میخندیدم...

الهه جون منم دیشب خواننده ی خاموش بودم اعلام حضور نکردمanim2-25r30wi

تا "خدا" هست...

هیچ لحظه ای آنقدر سخت

نمیشود که نتوان تحملش کرد!

شدنی ها را انجام ده و تمام

نشدنی هایت را به "خداوند" بسپار...
۱۳۹۶/۵/۸ ۱۳:۰۰:۵۴
آخرین حضور: ۱۳۹۸/۳/۱۲ ۱۸:۴۵:۴۹
(ویرایش)

مزخرفترین سوتیه من ..ک چنبارم گفتم ..اینجام میگم
شوهرمو دوستش داشتن از یکی از دوستای مشترکشون حرف میزدن ک تازه ماشین خریده .. منم پری بودم و فکرم درگییییر ... یهو گفتم عاره زنش میگف پریاااد خریدنgood

۱۳۹۶/۵/۸ ۱۵:۲۱:۲۶
آخرین حضور: ۱۳۹۷/۱۲/۲۱ ۱۸:۵۷:۰۷
(ویرایش)

واااای الهه خیلی با حال بودanim2-25r30wi

تا "خدا" هست...

هیچ لحظه ای آنقدر سخت

نمیشود که نتوان تحملش کرد!

شدنی ها را انجام ده و تمام

نشدنی هایت را به "خداوند" بسپار...
۱۳۹۶/۵/۸ ۱۶:۳۰:۴۰
آخرین حضور: ۱۳۹۶/۷/۱۴ ۱۸:۱۷:۳۵
(ویرایش)

سلام الهه جون 

خیلی خاطره هات بانمک بود

مخصوصا اون قسمت که صدای کمربند شوهرت میومد

۱۳۹۶/۵/۸ ۱۶:۳۴:۲۰
آخرین حضور: ۱۳۹۶/۷/۱۴ ۱۸:۱۷:۳۵
(ویرایش)

بچه ها منم یه بار دوران نامزدی شب خونه خانواده همسرم خوابیده بودم و همه تو اتاق خواب بودن پدر شوهر و خواهرشوهر و...

یهو دیدم تو تاریکی کسی آروم اومد کنارم خوابید فهمیدم نامزدمه و داشت منو بغل میکرد و میبوسید یهو چراغ اتاق روشن شد آخه خواهرشوهرم میخواست بره دستشویی

از خجالت مخصوصا تو اون حالت آب شدم

۱۳۹۶/۵/۸ ۱۷:۱۰:۲۱
آخرین حضور: ۱۳۹۶/۱۲/۲ ۰۰:۳۷:۰۶
(ویرایش)

واي خيلي خاطره هاتون باحاله مردم از خنده anim2-25r30wi

دارم مامان ميشم
خدايا هزار مرتبه شكرت❤️
برای شرکت در گفتگو باید وارد سایت شوید.×

پاسخ سوالات بر اساس تاریخ پرسش سوال

اردیبهشت 1403
ش ی د س چ پ ج
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
293031
یک زن وبسایت تخصصی بهداشت و سلامت زنان و مادران