تعداد بازدید : 168551
تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱/۲۳
تاریخ آخرین پست : ۱۴۰۱/۷/۱۲
کاربران آنلاین : 0
۱۳۹۵/۵/۲۰ ۱۷:۵۸:۴۳
آخرین حضور: ۱۳۹۶/۴/۸ ۱۵:۲۱:۵۱
(ویرایش)

يه بار ماه هاى اول ازدواجمون بود ظهر كه شوشوى اومد خونه با همديگه .....بلافاصله بعدش شوهرم خوابيد منم حاضر شدم با مادر شوهرم رفتم بازار، نگو تو اين مدت پدرشوهرم حوصلش سر ميره مياد خونه ما شوهرمم يادش نبوده كه ظهر با هم... سر و صورتشو بشوره!what

با قيافه خواب آلود در خونه رو باز ميكنه ميبينه باباش با چشماى باز شده و وحشت زده داره نگاش ميكنهoh

هنوز متوجه نشده كه واكنش باباش از چى بوده، تا باباش به شوخى بهش ميگه از دست اين خانمها.. پاشو برو صورت و گردنتو بشور رژلبيهshysmile

شوشوى رو ميگى تعريف ميكرد از خجالت آب شدم

۱۳۹۵/۵/۲۰ ۱۸:۵۳:۳۱
آخرین حضور: ۱۳۹۵/۱۱/۱۰ ۱۶:۰۷:۲۴
(ویرایش)

یه سوتی دیگه

دوران نامزدی بودیم من و نامزدم و داداشم تو اتاق داداشم نشسته بودیم داداشم گفت من میرم نماز بخونم رفت و درو نیم باز گذاشت نامزدمم به حساب اینکه کسی نمیبینه فوری پرید بالا چون نماز داداشمم خیلی طول میکشید نگو داداشم کار داشته نرفته برگشت و از لای در مارو دید و پشیمون شده بود در همون لحظه هم بابام اومده بود از پشت پنجره رد بشه اونم دیده بود تو خونه همه فهمیدن به جز مامانم بعد از چند مدت بابام اومد  نصیحت کنه جلو مامانم گفت کسی میخاد رو همدیگه هم بخوابه یه جایی میخوابه تنها باشه کسی نبینتش

خلاصه مامانمم فهمید دیگه

تا یه مدت روم نمیشد تو خوته آفتابی بشم

چون بقیه تونستن پس منم میتونم...
۱۳۹۵/۵/۲۰ ۱۹:۵۷:۲۵
آخرین حضور: ۱۳۹۵/۱۲/۲۰ ۱۸:۱۰:۰۰
(ویرایش)

دبیرستان که بودیم معلم بینش در مورد حضرت مریم و اینکه بدون داشتن شوهر بچه دار شد و این معجزه بود حرف میزد ...یکی از بچه ها که هیچی از روابط جنسی و اینا نمی دونست به معلممون می گفت خب چه ربطی به معجزه بودن داره؟؟
معلم می گفت بدون داشتن همسر بچه دار شد
اون هم کلاسیمون هی می گفت خب  بچه دار شد که شد چه ربطی به معجزه داره 
آخرش معلممون یه جوری پیچوند و بحث رو خاتمه داد

مادرم را هیچ وقت ندیدم که پرواز کند؛ زیرا به پایش؛ من را بسته بود؛ پدرم را؛ و همه ی زندگیش را ...
۱۳۹۵/۵/۲۱ ۱۴:۴۰:۲۶
آخرین حضور: ۱۳۹۶/۴/۸ ۱۵:۲۱:۵۱
(ویرایش)

anim2-25r30wi  باحال بود

۱۳۹۵/۵/۲۱ ۱۴:۵۸:۲۴
آخرین حضور: ۱۳۹۵/۷/۱۸ ۲۳:۴۰:۴۷
(ویرایش)

توپ بود خاطراتتون

دیگم بگید

از مكافات عمل غافل مشو
گندم از گندم برويد!جو از جو
۱۳۹۵/۵/۲۱ ۱۵:۳۷:۲۱
آخرین حضور: ۱۳۹۵/۱۱/۱۰ ۱۶:۰۷:۲۴
(ویرایش)

رفته بودیم مهمونی

شوهر خیلی شوخ طبعه یه دستگاه دراز نشست دیده که قسمت بالایی بسته بود رو قسمت پایبنی به شوخی میگه باید اینجوری روش بشینم منم اومدم جوایش بدم گفتم نهههه باید بدی بالا وسطش بشینی

هیچی دیگه کل جمع ترکید منم شطرنجی شدم

چون بقیه تونستن پس منم میتونم...
۱۳۹۵/۵/۲۲ ۲۰:۰۰:۰۰
آخرین حضور: ۱۳۹۷/۱۰/۱۷ ۱۵:۴۰:۴۸
(ویرایش)

یه خاطره هم از من 

تابستون سال گذشته چندروز از شهرستان مهمون داشتیم یه خانواده که مدت زیادیم مهمونمون بودن خلاصه تو این مدت منو شوهرجان چون اتاق خوابمون خیلی گرم بود مجبور بودیم توی هال بخوابیم و هال واتاق خواب دیگمون که مهمونا توش بودن بخم مرتبط هست و بینش فقط یه در بود که معمولا باز میذاشتیمش تو این مدت منو شوهرجون وبیشترم شوهرجون دلش میخواست که هر دفعه که قرار  برنامه داشته باشیم نمیشد پیش مهممیذونا یه وز مادره رو دکممادره کردیم و دخترشون خونه بود شوهرجون گفت دیگه نمیتونه و میریم تو زیرزمین. منم بشدت از مارمولک  ولی راضی شدم خلاصه شوهرم رفت تو حیاط و گفت که میره تو زیرزمین وسیله بیاره منم گفتم منم باهات میام دخترمهمونمون گفت واااااای مگه زیرزمین  دارید میشه منم بیام ببینم؟؟؟ منم گفتم نه عزیزم نیا مارمولک داره خلاصه هر جور خواستم راضیش کنم نشد.تا بالاخره مامانش اومد و دختره جریان رو گفت مادره متوجه قضیه شد بنده خدا گفت ما میریم خرید و برمیگردیم منم گفتم خب منم بیام باهاتون تنها نباشید شوهر جون هی ایما و اشاره که بس کن خخخخخ. منم خنگ تا بالاخره رفتن و ما هم...... تا چند روز بعداز رفتنشون میگفتیم و میخندیدیم 

دوست دارم زندگی رو...
۱۳۹۵/۵/۲۳ ۲۲:۴۱:۱۷
آخرین حضور: ۱۳۹۶/۴/۸ ۱۵:۲۱:۵۱
(ویرایش)

آخى نگين جون چى كشيدين !! خيلى باحال بود مرسى

۱۳۹۵/۵/۲۴ ۰۰:۲۰:۳۷
آخرین حضور: ۱۳۹۵/۷/۱۸ ۲۳:۴۰:۴۷
(ویرایش)

خخخخ نگین لایک خخخخ

از مكافات عمل غافل مشو
گندم از گندم برويد!جو از جو
۱۳۹۵/۵/۲۴ ۲۳:۵۱:۲۱
آخرین حضور: ۱۳۹۵/۷/۱۸ ۲۳:۴۰:۴۷
(ویرایش)

جونم زوزی جون

از مكافات عمل غافل مشو
گندم از گندم برويد!جو از جو
۱۳۹۵/۵/۲۵ ۱۰:۳۴:۱۹
آخرین حضور: ۱۳۹۷/۱۰/۱۷ ۱۵:۴۰:۴۸
(ویرایش)

قربونت الینا جون.اره خیلی سخت بود خدا نصیبتون نکنه 

دوست دارم زندگی رو...
۱۳۹۵/۵/۲۵ ۱۰:۳۵:۳۱
آخرین حضور: ۱۳۹۷/۱۰/۱۷ ۱۵:۴۰:۴۸
(ویرایش)

فدات الی جون. خاطره نداری بگی بخندیم؟ 

دوست دارم زندگی رو...
۱۳۹۵/۵/۲۷ ۲۳:۵۳:۱۲
آخرین حضور: ۱۳۹۵/۶/۶ ۰۲:۲۳:۲۲
(ویرایش)

پارسال همه خانواده مون رفته بودن مسافرت فقط من و داداش کوچیکم مونده بودیم خونه و نامزدمم مثلا اومده بود پیش ما که تنها نباشیم بعد متاسفانه حین معاشقه پشت گردن نامزدم بدجور کبود شد منم هرچی کرم مالیدم بهش بازم تابلو بود😵 بهش گفتم فعلا 2 3 روز طرف مامانت اینا افتابی نشو ابرومون نره ولی مامانش کارش داشت صداش کرده بود بعد تا دیده بود فهمیده بود ماجرا از چه قراره بهش گفته این چیه گفته بود هیچی پشه زده😮 بعدا مامانش تو تلفن بهم گفت حالا گردنش رو نه دستی پایی جای دیگش رو کبود میکردی که تو دید نباشه! منو میگی آب شدم از خجالت😥 بعدا فهمیدم همه متوجه شدن دامادشون و عموش بهش متلک انداختن😓 منم تا مدتی سعی میکردم افتابی نشم مخصوصا جلوی پدر شوهرم بعد یه مدت حتا مامانم هم بروم اورد😳 خلاصه خیلی ضایه بود😅

۱۳۹۵/۵/۲۸ ۰۰:۰۵:۳۲
آخرین حضور: ۱۳۹۵/۷/۱۸ ۲۳:۴۰:۴۷
(ویرایش)

خخخخخ ریما باحال بود

از مكافات عمل غافل مشو
گندم از گندم برويد!جو از جو
۱۳۹۵/۵/۲۸ ۱۲:۰۴:۵۳
آخرین حضور: ۱۳۹۵/۶/۶ ۰۲:۲۳:۲۲
(ویرایش)

هههه النا جون این دوران عقد دوران آبروریزیه 😊 هرچی هم ادم سعی میکنه باز یه جایی یه چیزی از دست ادم در میره

برای شرکت در گفتگو باید وارد سایت شوید.×

پاسخ سوالات بر اساس تاریخ پرسش سوال

اردیبهشت 1403
ش ی د س چ پ ج
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
293031
یک زن وبسایت تخصصی بهداشت و سلامت زنان و مادران