(ویرایش)
حالا من
یادمه بچه که بودم رفته بودیم خونه ی خالمینا.اونجا ی تانکر بود که من همیشه فکر میکردم توش آب خوردنه.خلاصه ی روز که کلی بازی کرده بودمو ب نفس نفس زدن افتادم اومدم آب بخورم از تانکره که نفسم بیاد سرجاش.
چشممو که باز کردم سر از بیمارستان در آوردم
تو تانکره چی بوده باشه خوبه؟؟؟؟؟؟؟
نفت بود توش
من نفت خورده بودم.بعد از اینکه از بیمارستان برگشتیم بابام برا اینکه من از اون حال و هوا در بیام برام ی کتونی خرید٬یادمه تا چند وقت وقتی میخاستم ب مامانم بگم کتونیام کجا هستن ٬مامانم میگفت کدوم کتونی هاتو میگی منم میگفتم اون کتونی نفتی هامممممممم.
خخخخخ.اینم از داستان کتونی نفتی