(ویرایش)
این سوتی که میخوام براتون تعریف میکنم مربوط میشه به پارسال عید که من مونده بودم کرج پیش شوشو و مامانم رفته بود خونه ی تهران برای دید و بازدید عید . ما یه خونه هم کرج داریم که یکی از بزرگترین بهانه های ما برای پیچوندن سر زدن به خونه ی ما بود .من یه برادر بزرگتر از خودمم دارم که متاهله . اولین بار که رفتیم برای چک کردن خونه وبیشتر از اون شیطونی برای اطمینان از اینکه برادرم و یا هیچکسه دیگه نمیاد داخل و مجبور بشه زنگ بزنه تا درو براش باز کنیم کلید و همراه دسته کلید گذاشتم تو قفل پشت در . خونه ی ما به جز در کوچه یه در حفاظ هم داره که نرده ایه . در حفاظ رو هم قفل کردیم و با خیال راحت به کارمون رسیدیم..............
وقتی کار تموم شد و خواستیم از خونه بیایم بیرون یهو به یه در قفل برخورد کردیم که کلیدش هم پشت در اصلی بود!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
استرس زندانی شدن اون لحظمون یه طرف . استرس آبروریزی هم یک طرف چون واقعا اگر از کسی کمک می خواستیم آبرومون می رفت ........ چون اینهمه قفل حتما یه دلیلی داره ........
خلاصه پس از ساعت ها فکر کردن و به نتیجه ای نرسیدن شوهرم از حفاظ رفت بالا و اونقدر تلاش کرد تا یکی از نرده های سقف که لق شده بود و بشکنه و بره اون طرف حفاظ و کلیدو بیاره
حالا تجسم کنید شوهری داغون ( به خاطر استرس و زوری که برای شکستن نرده زده بود . لباسش پاره . قیافش خاک و خلی و من زرد وزار و ترسیده ....
وقتی برگشتیم خونشون برای اینکه مشکوک نشن گفتیم ماشین خراب شد و قیافه و دیر کردنمون به خاطر اونه ..........
هنوز هم وقتی یاد حماقت و سوتی اون روزم میفتم از دست خودم لجم میگیره
جالبه که اونروز قرار بود برای نهار نون هم بگیریم و همه تو خونشون خواه ناخواه منتظر ما بودن که با قیافه های داغون برگشتیم خونه ......
اینم از خاطره ی بزرگترین سوتی من