(ویرایش)
شینا جونم آره چقد زود گذشت ما بندهای خدا ناشکریم اوایل همش دلم میخاست به شوهرم برسم همیشه به خدا میگفتم فقط بهش برسم دیگه هیچی نمیخام بهش رسیدم
عروسی کردمشوهرم که مریض شد همش میگفتم خدایا این خوب شه دیگه هیچی نمیخام خوب شد
بعد اون گفتم خدایا حقم نیست انقد بدبختی بکشم کاش یه خونه داشتم دیگه هیچی نمیخاستم خونه دارشدم
بعد اون هی اقدام کردم باردارنشدم همش میگفتم پس کی بچه دار میشم شدم
حالام تمام این روزاو سختیامو یادم رفته و همش بخدا میگم چرا بهم پسر ندادی
ما بندها همیشه ناشکریم