تعداد بازدید : 2890
تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۵/۳
تاریخ آخرین پست : ۱۳۹۵/۵/۷
کاربران آنلاین : 0
الی جوووون
۱۳۹۵/۵/۳ ۰۰:۵۰:۰۳
آخرین حضور: ۱۳۹۷/۴/۱۶ ۱۶:۰۲:۵۰

کمک کنین لطفا

(ویرایش)

یه خانمی به من گفته بود  که  تو رو برای یه آقا پسری معرفی کردم که من آقا رومیشناختم ولی بعد 25 روز خبری ازشون  نیست من خودم هیچ  مشکلی چه خانوادگی  وچه شخصی و ظاهری ندارم  من چطوری  برم از اون خانم بپرسم که چرا خبری ازشون نشد در ضمن من شماره تماس آقا رو دارم و کسی رو هم ندارم که پیگیر این موضوع  باشه لطفا کمکم کنین.

 

 

۱۳۹۵/۵/۳ ۰۴:۰۳:۵۲
آخرین حضور: ۱۳۹۵/۵/۳ ۰۴:۰۶:۵۷
(ویرایش)

خب چرا هولی بیخیال ی حرفی زد رفت 

هرکجا هستم باشم...اسمان مال ن است
۱۳۹۵/۵/۳ ۰۸:۰۶:۲۹
آخرین حضور: ۱۳۹۶/۱۱/۳۰ ۱۱:۳۸:۱۶
(ویرایش)

عزیزم یه چیزی گفته حالا. بهش فک نکن

۱۳۹۵/۵/۳ ۰۹:۳۲:۰۷
آخرین حضور: ۱۳۹۷/۴/۱۶ ۱۶:۰۲:۵۰
(ویرایش)

عزیزم پیش خودم با مامان آقا صحبت کرد هول نیستم میخوام ببینم کسی این وسط حرفی زده یا نه.

۱۳۹۵/۵/۳ ۱۱:۰۶:۲۶
آخرین حضور: ۱۳۹۵/۷/۱۸ ۲۳:۴۰:۴۷
(ویرایش)

به مامانت بگو زنگ بزنه بگه دخترم خواستگار داره ما حتی بهشون اجازه صحبت ندادیم

چون شما اول گفتی و از طرف شما خیالمون راحته که ادم بد معرفی نمیکنید خواستیم بدونیم چی شد!!

اگه با مامانت راحتی بگو بزنگه

از مكافات عمل غافل مشو
گندم از گندم برويد!جو از جو
۱۳۹۵/۵/۳ ۱۱:۲۰:۱۵
آخرین حضور: ۱۳۹۶/۳/۷ ۱۲:۲۳:۴۳
(ویرایش)

سلام خانم عروس، برا منم همچین موضوعی پیش اومد ،اول صحبت کردن، بعد دیگه خبری ازشون نشد، من هم جلوی خانواده ام و معرفمون خیلی خجالت کشیدم و غرورم شکست. درکت میکنم کاملا 

یا امام رضا
۱۳۹۵/۵/۳ ۱۱:۳۲:۳۸
آخرین حضور: ۱۳۹۷/۴/۱۶ ۱۶:۰۲:۵۰
(ویرایش)

به خانواده ام نگفتم  عزیزم.با مامانم راحت نیستم به نظرتون چطور به اون خانوم معرف بگم باهاش نسبتا  راحتم  واقعیتش همکار همین آقا خواستگارم بود ولی خانواده ام راضی نشدن.

۱۳۹۵/۵/۳ ۱۱:۴۳:۲۳
آخرین حضور: ۱۳۹۶/۳/۷ ۱۲:۲۳:۴۳
(ویرایش)

عزیزم به نظرم علت رو از معرف جویا نشو، چون معرف این طور فکر میکنه تو خیلی راضی به این وصلت بودی، در ضمن خودت هم کوچیک میکنی، من از معرفم علتش رو پرسیدم، بعد فهمیدم که چقدر در مقابلش کوچیک شدم، به خودت اعتماد به نفس بده عزیزم، بگو حتما لیاقتت رو نداشته 

یا امام رضا
۱۳۹۵/۵/۳ ۱۱:۵۸:۱۶
آخرین حضور: ۱۳۹۷/۴/۱۶ ۱۶:۰۲:۵۰
(ویرایش)

نمی دونم چکار کنم از یه طرف خانواده م هر کی میاد خواستگاری  قبول نمی کنن از یه طرف از زخم زبون های مادر و خواهرم خسته شدم شما بگین من چکار کنم.بین زمین و زمان  گرفتار شدم

۱۳۹۵/۵/۳ ۱۲:۰۲:۵۳
آخرین حضور: ۱۳۹۷/۴/۱۶ ۱۶:۰۲:۵۰
(ویرایش)

یه مدت آنقدر وضعیت مالیمون  بد بود که من اصلا با این وضعیت  به ازدواج فکر نمی کردم ولی الان وضعیتمون خوب شده مامانم منو به کل یادش رفته افتاده دنبال ازدواج داداشم به خدا دارم سکته میکنم از ناراحتی گفتم قبلیا رو قبول نکردن شاید اینو قبول کردن اینم اینجوری شد.

۱۳۹۵/۵/۳ ۱۲:۰۹:۲۱
آخرین حضور: ۱۳۹۶/۳/۷ ۱۲:۲۳:۴۳
(ویرایش)

سخت نگیر خانمی، بسپر دست خدا، من 4 تا خواستگار پشت سر هم داشتم که مخالفت از سمت اون ها بود و من به کل روحیه ام رو باخته بودم، یه روز به درگاه خدا خیلی شکایت کردم که آبروم جلوی خانوادم و خواستگار ها رفت و ازش کمک خواستم، 2 ماه بعد همسرم به خواستگاری اومد و آنقدر تمام و کمال بود که خدا رو شکر کردم که خواستگار های قبلی مخالفت کردن و ازدواجم جور نمی شد، اما الان با همسرم خیلی خوشبختم، عزیزم شاید تو انقدر گرانبها هستی که کسی ارزش تو رو نمیدونه 

یا امام رضا
۱۳۹۵/۵/۳ ۱۲:۳۱:۵۲
آخرین حضور: ۱۳۹۷/۴/۱۶ ۱۶:۰۲:۵۰
(ویرایش)

برام دعا کنین  به خدا به آخر خط  رسیدم...

۱۳۹۵/۵/۳ ۱۵:۳۵:۳۱
آخرین حضور: ۱۳۹۵/۱۱/۱۲ ۱۲:۲۴:۲۷
(ویرایش)

سلام اصلا بهش فکر نکن چون همیشه بدون افرادی هستن که بخوان فکر تو رو درگیر کنن قوی باش و بیخیالش 

 

۱۳۹۵/۵/۳ ۱۵:۳۵:۳۸
آخرین حضور: ۱۳۹۵/۱۱/۱۲ ۱۲:۲۴:۲۷
(ویرایش)

سلام اصلا بهش فکر نکن چون همیشه بدون افرادی هستن که بخوان فکر تو رو درگیر کنن قوی باش و بیخیالش 

 

۱۳۹۵/۵/۶ ۲۳:۳۴:۳۷
آخرین حضور: ۱۳۹۵/۷/۲۲ ۱۱:۲۶:۰۴
(ویرایش)

سلام گلم.برامنم همچین چیزی پیش اومدبعدفهمیدم خانمه که معرف بودفقط خواسته بودازطریق من که تواداره مسکن بودم مراحل گرفتن خونه روطی کنه چون منم اونموقع توسرایط بدی بودم ازخدام بودامابه روم نمیاوردم واخرش فهمیدم نیتش رسیدن به خونش بودبابازی کردن بااحساسات من

.
۱۳۹۵/۵/۶ ۲۳:۳۵:۳۰
آخرین حضور: ۱۳۹۵/۷/۲۲ ۱۱:۲۶:۰۴
(ویرایش)

خیلی دلم گرفته.کسی هست؟

.
برای شرکت در گفتگو باید وارد سایت شوید.×

پاسخ سوالات بر اساس تاریخ پرسش سوال

اردیبهشت 1403
ش ی د س چ پ ج
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
293031
یک زن وبسایت تخصصی بهداشت و سلامت زنان و مادران