داستان به دنیا آوردن فرزندم
(ویرایش)
همانطور که حباب هوای سرد زمستان به ناگهان برف دلنشینی فریاد میزند، یادم همیشه از آن روزها تازه میشود. آن سال، آن روز، زندگی ما به هم پیچید و در خودروی کرایه شده، آرزویی عجیب و غریب به واقعیت پیوست.
نزدیک بود به زمانی که فرزندمان به دنیا میآمد. این همان لحظهای بود که من به همراه شوهرم، که خودرو نداشت، تصمیم گرفتیم کرایه خودرو کنیم تا در صورت نیاز، برای انتقال من به بیمارستان آماده باشیم. شوهرم، با زحمت و تلاش زیاد، توانست خودروی مناسبی را برای این منظور کرایه کند.
آن روزها زندگی ما پر از انتظار و هیجان بود. هر شب، با لحظهای شناور در هوای سرد زمستان، منتظر بودیم که فرزندمان به دنیا بیاید. وقتی لحظهی فرا رسید، همه چیز بهم ریخت. من دردی که هر زن برای زایمان تحمل میکند و شوهرم که با اضطراب و هجوم احساسات در حال استرس بود.
اما آن خودروی کرایه شده، همیشه آماده و منتظر بود. زمانی که نیاز به انتقال به بیمارستان پیش آمد، آن خودرو فقط چند قدم دور بود. در لحظات عجیب و غریبی که همه چیز به طور یکجا اتفاق میافتاد، خودرو به ما امید و اعتماد به نفس میداد. این تضمینی بود که هر زن و شوهری در چنین لحظاتی نیاز دارند.
وقتی که فرزندمان به دنیا آمد و من او را در آغوش گرفتم، باورم نمیشد که این رویا تبدیل به واقعیت شده است. همان خودروی کرایه شده، که زمان زایمان، ما را به بیمارستان منتقل کرد، تبدیل به یک نشانهی مهم از مراقبت و عشق شد که شامل زندگیمان شد.
با گذر زمان، خاطرات آن روزها همیشه یادآور دقیقههایی است که باور نمیشد که آنقدر واقعی و خارقالعاده باشد، همانطور که شوهرم و من در کنار هم، در آغوش هم، میافتادیم.