تعداد بازدید : 168918
تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱/۲۳
تاریخ آخرین پست : ۱۴۰۱/۷/۱۲
کاربران آنلاین : 0
۱۳۹۶/۵/۸ ۱۷:۱۵:۴۶
آخرین حضور: ۱۳۹۶/۱۲/۲ ۰۰:۳۷:۰۶
(ویرایش)

منم اون موقع كه تازه نامزد كرده بود شوهرم گفت بيا خونمون كسي نيست منم رفتم و تو سالن شروع كرديم شيطنت و لخت لخت بوديم يهو صدا در خونه اومد مامانش بود و تند تند صدا پاش ميومد كه از پله ها داره مياد بالا شوهرمم پاشد فقط شلوار پوشيد درو باز كرد گفت مامان چرا اومدي خونه اونم گفت وااااا اجازه بگيرم؟ حالا منم لخت پشت سرش خوابيده بودم انقدر سريع اومد مامانش كه نشد پتو بندازم رو خودم بعد به مامانش گفت برو دوستام اينجان گفت كدوم دوست اگه منظورت پريساس كه خودم دارم ميبينم كفشاشو باشه ميرم ولي حواست بش باشه و بيچاره رفت از خونه بيرونanim2-25r30wi

ديگه من تا مدت ها نميرفتم خونشون 

دارم مامان ميشم
خدايا هزار مرتبه شكرت❤️
۱۳۹۶/۵/۸ ۱۸:۱۰:۰۴
آخرین حضور: ۱۳۹۷/۶/۱۸ ۱۵:۳۱:۳۸
(ویرایش)

وااااااااااااااااااایییییییییی پریسااااااااااا 😂😂😂😂😂😂😂😂

❤️ حسین نفسِ مامان و بابا ❤️
۱۳۹۶/۵/۸ ۱۹:۳۸:۰۶
آخرین حضور: ۱۳۹۶/۷/۱۴ ۱۸:۱۷:۳۵
(ویرایش)

پریسا جون خاطرتو خوندم کلی خندیدم خیلی باحالیanim2-25r30wi

مامانم هی میپرسه به چی میخندی منم روم نمیشه بگم

۱۳۹۶/۵/۸ ۲۰:۲۶:۴۳
آخرین حضور: ۱۳۹۶/۱۲/۲ ۰۰:۳۷:۰۶
(ویرایش)

خوشحالم كه خنده به لباتون اوردمanim2-40

دارم مامان ميشم
خدايا هزار مرتبه شكرت❤️
۱۳۹۶/۵/۸ ۲۱:۴۶:۴۶
آخرین حضور: ۱۳۹۷/۱۲/۲۱ ۱۸:۵۷:۰۷
(ویرایش)

سلام بچه ها منم میخوام سوتیمو بگم...

چندسال پیش مادربزرگ شوهرم فوت کرده بود همش تو مراسم بودیم حسابی منو شوشو تشنه ی هم بودیم..شوهرم گفت بریم خونه مامانم استراحت کنم کمی بخوابم اینجا شلوغه منم گفتم بریم.رفتیم خونه و هیچکی هم نبود همه خونه پدربزرگ شوهرم بودن.حسابی خسته بودیم ورفتیم تواتاق برادرشوهرم خوابیدیم بعداز2ساعت بیدارشدیم شوهرم شروع کرد منم به هوای اینکه تنهاییم حسابی صدام دراومده بود و اه و ناله سر میدادمanim2-25r30wiبعداینکه کارمون تموم شد گفتم تا کسی نیومده برم دوش بگیریم همینطور لخت لخت رفتم تو هال ای واااااای من دیدم پدرشوهرم وسط هال خوابیده تا جایی که تونستم باسعت دوییدم تو اتاق میزدم تو صورت خودم به شوهرم میگفتم بابات تو هاله....نگو ما خواب بودیم اومده خونه و ماهم نمیدونستیم...بیچاره خودشو به خواب زده بود ولی حسابی خجالت کشیدم تا یه مدت اصلا روم نمیشد نگاش کنم مخصوصا یاد اه و نالم که میافتادم...anim2-25r30wi

تا "خدا" هست...

هیچ لحظه ای آنقدر سخت

نمیشود که نتوان تحملش کرد!

شدنی ها را انجام ده و تمام

نشدنی هایت را به "خداوند" بسپار...
۱۳۹۶/۵/۸ ۲۲:۰۹:۰۰
آخرین حضور: ۱۳۹۶/۱۲/۲ ۰۰:۳۷:۰۶
(ویرایش)

چكامه جون هميشه واسه اه و ناله اول چك كنين خونه رو خيلي مهمهanim2-25r30wi

دارم مامان ميشم
خدايا هزار مرتبه شكرت❤️
۱۳۹۶/۵/۹ ۰۰:۱۱:۴۸
آخرین حضور: ۱۳۹۷/۱۲/۲۱ ۱۸:۵۷:۰۷
(ویرایش)

اره پریسا جون دیگه توبه کردم عمرا جایی بخوام اه بکشم چه برسه به نالهanim2-25r30wi

تا "خدا" هست...

هیچ لحظه ای آنقدر سخت

نمیشود که نتوان تحملش کرد!

شدنی ها را انجام ده و تمام

نشدنی هایت را به "خداوند" بسپار...
۱۳۹۶/۵/۹ ۰۰:۲۵:۵۸
آخرین حضور: ۱۳۹۹/۴/۴ ۱۶:۲۰:۳۲
(ویرایش)

واااااااى چ بد!!! اه حرصم ميگيره انگارخودم تواون موقعيت بودم.. خيلى بده...

من اين نامزدبازى هارويادشون ميفتم اعصابم خوردميشه دلم ميخادفراموششون کنم.ابروريزى خخخخ.ى شب توتاريکى شوهرم توکاربوس و لب و اينابوديم خواهرشوهرم اومدديدواااااى اه..

خداهميشه بامن است...♥
۱۳۹۶/۵/۹ ۰۰:۵۱:۰۱
آخرین حضور: ۱۳۹۸/۱۱/۱۸ ۰۵:۲۸:۴۵
(ویرایش)

حاضر ✋🏻

🙏🏻🙏🏻🙏🏻شكر خدا🙏🏻🙏🏻🙏🏻
۱۳۹۶/۵/۹ ۰۰:۵۱:۳۶
آخرین حضور: ۱۳۹۶/۱۲/۲ ۰۰:۳۷:۰۶
(ویرایش)

وااااااي الهه جون كلي خنديدم مخصوصا اين اخريه كه ما خانوما از اينا زياد گفتيمanim2-25r30wi

دارم مامان ميشم
خدايا هزار مرتبه شكرت❤️
۱۳۹۶/۵/۹ ۰۰:۵۴:۵۵
آخرین حضور: ۱۳۹۸/۱۱/۱۸ ۰۵:۲۸:۴۵
(ویرایش)

خيلي باحال بودن خاطراتتون! ❤️❤️❤️

من نمي تونم تعريف كنم! اصلا جاي سانسور نداره! در اين حد بگم تَو زبان خيلي سوتي دادم! آها يه قابل پخشش يادم اومد! 

تازه اومده بودم ، كلي خوشحال كه با يه خانواده انگليسي دوست شدم! دوستم با مامانش اومده بود خونمون! اسم دوستم ليزي بود! 

من زنگ زدم به شوهرم كلي با ناز و عشوه و كلاس گفتم : عزيزم lazy خانم با مادرش اومده! شوهرم اونور تركيد! اونا هم اين ور كارد ميزدي خونشون در نميومد! حالا شوهرم هي توضيح ميداد من واقعا فرقي بينشون نمي ديدم! 

نگو دارم مَي گم تنبل خانم اومد😂😂 

اينم اولين تجربه مهمون دعوت كردن من تَو غربت! 

🙏🏻🙏🏻🙏🏻شكر خدا🙏🏻🙏🏻🙏🏻
۱۳۹۶/۵/۹ ۰۱:۰۰:۵۸
آخرین حضور: ۱۳۹۸/۱۱/۱۸ ۰۵:۲۸:۴۵
(ویرایش)

آخ آخ! 😂😂😂

من يكم حالتهاي سرخوشي و منگليسم دارم! 

سر بارداريم و كاراي شوشو افسردگي شديد گرفته بودم! از انجمن حمايت از بأنوان اومدن خونمون كه مشاوره بدن من اين بحران رو رد كنم! 

خلاصه بحث اوج گرفت، من هاي هاي گريه مَي كردم! يكي شونم رو مَي ماليد ، يكي بغلم كرده بود، اصلا قابل كنترل نبودم! بعد يهو وسطش بلند شدم گفتم آنتراك( زنگ تفريح) 

اينا بهم نگاه كردن ، يعني جي؟ گفتم من ديگه حوصله ندارم ادامه بدم، گشنمم شده! حلوا مَي خوريد درست كنم؟ 

قيافه اوناoh تَو الان داشتي خودت رو جر مَيدادي! چقدر پايه پاي من گريه كردن ! الهي بميرم! 

خلاصه انگار هيچ اتفاقي نيوفتاده ، بلند شدم از غذاهاي ايراني تعريف كردم و چقدرم از حلوا خوششون اومد! 

ولي نامردا ديگه نيومدن من رو از بحران دربيارن! anim2-New-6

🙏🏻🙏🏻🙏🏻شكر خدا🙏🏻🙏🏻🙏🏻
۱۳۹۶/۵/۹ ۰۱:۰۲:۵۵
آخرین حضور: ۱۳۹۸/۱۱/۱۸ ۰۵:۲۸:۴۵
(ویرایش)

من نامزدي نداشتم! خاطرات نامزدي ندارم! شرمنده 😔

🙏🏻🙏🏻🙏🏻شكر خدا🙏🏻🙏🏻🙏🏻
۱۳۹۶/۵/۹ ۰۱:۰۴:۳۸
آخرین حضور: ۱۳۹۶/۱۲/۲ ۰۰:۳۷:۰۶
(ویرایش)

عزيزم تو هم اين حالت سر خوشيت مثل منه منم همينطورم اون موقع مجرد بودم كه هروقت از دانشگاه ميرسيدم خونه داداشم ميگفت باز اين منگل اومد خونه😂😂

عزيزم كجا زندگي ميكني؟

دارم مامان ميشم
خدايا هزار مرتبه شكرت❤️
۱۳۹۶/۵/۹ ۰۲:۰۶:۱۵
آخرین حضور: ۱۳۹۸/۱۱/۱۸ ۰۵:۲۸:۴۵
(ویرایش)

پريسا جون، انگليسم! 

سر خوشي تَو خون ما دختراست 😂😂😂 

البته بعضيا استثنا هستن و خيلي عاقلن! اه اه اه ! بدم ميااااد 😂😂😂😂 

شوخي مَي كنم! 

🙏🏻🙏🏻🙏🏻شكر خدا🙏🏻🙏🏻🙏🏻
برای شرکت در گفتگو باید وارد سایت شوید.×

پاسخ سوالات بر اساس تاریخ پرسش سوال

خرداد 1403
س چ پ ج ش ی د
1234567
891011121314
15161718192021
22232425262728
293031
یک زن وبسایت تخصصی بهداشت و سلامت زنان و مادران