سلام از خاطرات عروسیتون بگید . من که خیلی استرس داشتم با مادر شوهر غرغورو . از صب عروسی که با بدوبدو رفتم آرایشگاه فک کن عروسی تو تابستون . تو آرایشگاه هم گرم شرشر عرق میریختم فک کنم تا عصرش قشنگ یه پارچ اب خوردم آرایشگرشم فسفسو خلاصه ساعت ۷ اینا بود رفتیم سمت تالار دیگه خلاصه رسیدیم خسته کوفته داغون نزدیکای آخر تالار مراسم آخرجشن گیر دادن گفتن عروس داماد بیان وسط منم جیش زده بود تو چشمام به زور بلند شدم چندتا حرکت موزون انجام دادم اومدم نشستم دستشویی هم نمیشد رفت تا خونه ناله کردم حالا رسیدیم شوهر خان رفته زیر لباس من شیطونی بازی میگه چرا پاهاتو جفت کردی دستشو بزور کرده تو شورتم جیغ زدم گفتم الان میشاشم روت دیگه ترسید بیخیال شد با ضرب و زور خودمو رسوندم دستشویی قطع نمیشد ۵ دقیقه نشسته بودم
سلام من وقتی همسرمو دیدم باتوجه به تعریفها به ایشان بله گفتم اول بله برون بعدش گفتند عقد وعروسی باهم باشه تا5ماه پدرو مادرم به این شوهرم میگفتند نباید تایک کیلومتر ی خونه ما بیاد علیرغم خوشان گفتند بودند بچه سالم و خوبی هست تا موقع عقد یهو مادرم به ایشان گفت تا عقد نشدید بغل هم ننشینید و شوهرم گفت چشم و تااینکه من برد ارایشگاه و بعدش اورد و منم همش با ایشان حرفی نزدم و تا عقد شدیم و همه میگفتند شما باایشان حرف نزنید و بعدش تامنو اورد عقد بشیم مادرم بهش تبریک نگفت از اون سنتی های بود وهست بچه مردم هیچی نگفت ٍتا اینکه عقد وعروسی کردیم وشبش حنا بندان و جالب اینکه مادرم شب وسط ما دوتا خوابید و شوهرم صبح ایشان برد خونه ی خودمان و شب بعدش مهمان داشتیم خونه پدرشوهرمن وشوهرم چون تمامی هزینه هارو داده بود وعروسی خوبی برایم گرفت مجبور شد بره تا یک شهر دیگه خونه بگیره و کار پیداکنه سه ماه طول کشید واز ترس هم خونه ی ما نمی امد بعدها فهمیدیم چقدر اشتباه کردیم وچرا این مرد رو اذیت کردیم بی خبر ازاینکه فردا شوهرمن است وداماد این خونه..ولی تاکنون هیچی بمن نگفت و زندگی خوبی هم برایم ساخت وچقدر مهربان و دلسوز و برا خانواده من سنگ تمام گذاشت وهیچ وقت انتقام نگرفت دوسشدارم هزارتا..
بانک اطلاعات
ابزارهای بارداری و زایمان
ابزارهای رشد کودک
ابزارهای سنجش سلامت
پاسخ سوالات بر اساس تاریخ پرسش سوال
مطلب از سایر رسانه ها