پرده بدبختی
(ویرایش)
سلام
توروخدا جوابم رو بدید من دارم روانی میشم
من دختری ۱۵ ساله هستم
تقریبا نزدیک به یکی دوسالی هست که خاطره ای از کودکی ب یاد آوردم که خواب و خوراک رو از من گرفته
من یادم میاد ی روز تو خونه تنها بودم شاید ۳،۴ سالم بوده شایدم یکم بیشتر بعد داشتم بازی میکردم ی شیرازه دیدم ک واسه تحقیق بابام بود رفتم شیرازه رو برداشتم و باهاش بازی کردم بعد یادم میاد ک نمیدونم چی شد ک روش نشستم و بعد شلوارم پر خون شد😭😭😭😭😭
ب خدا به جون عزیز ترینام من هیچ رابطه ای با هیچ پسری نداشتم ب قرآن
ب خدا خواب و خوراک ندارم ب خودکشی هم فکر کردم بخاطر همین موضوع
من حتی دوست پسر هم ندارم تو مدرسه تیزهوشانم فقط درس میخونم ب خدا
نمیتونم این ننگ رو تحمل کنم
اخه نمیدونم کسی هم این موضوع یادش هست آیا نه
حتی فکر کردم که چمدونم عملی چیزی کنم ک این لامصب درست بشه
چقدر ما دخترا بدبختیم خدایا
چبکااار کنم از فکرم بیرون نمیره
این داستان رو ب هر کی بگم خنده ش میگیره چیکار کنم
با مامانمم نمیتونم صحبت کنم😭😭😭