(ویرایش)
ماريا جون دوشنبه ها كلاس هاي بارداري ميرم!
هر بار توش يه چيز ياد ميدن! فعلا دوره آموزشي دوران بعد از بارداريه!
چه جوري افسردگي رو مديريت كنيم كه دچار بحران نشيم؟
چه جوري بچه رو بغل كنيم؟ شير بديم؟ حموم ببريم؟
جلوگيري بعد از زايمان ...
بعضي وقتا بعد از كلاس يوگا و ازين چيزاست كه من اعصابش رو ندارم 😜
راجع به درسم:
خودمم ايران بودم معماري خوندم! چون مدركم دانشگاه آزاده اينجا قبول ندارن!
از اول دارم مَي خونم! دو حالت داره ، يا مثل كنكور يه دفعه همه درسا رو امتحان بدي! اگه رد شدي بايد از اول بخوني!
يا اينجور كه من مَي خونم! دارم از اول مَي خونم! اول هر ترم تست ميدم اگر واحدي رو بلد باشم ، پاس مَي كنم و لازم نيست سر كلاس بشينم! ولي اونايي كه جديده يا در سطح اينجا بلد نيستم رو بايد بگذرونم! به اميد خدا اين چهارشنبه فك كنم آخرين امتحانم باشه!
ولي در كل براي ورود به دانشگاه تست دادم و ٨ ماه طول كشيد با مصاحبه ها و امتحانات عملي و اعلان نتايج كه بدون هزينه وارد دانشگاه بشم🎉 همون بورسيه ! ولي خدايشش ميارزيد!
اما الان كه حاملم تا زايمانم بيشتر نمي تونم بخونم! تا ٣ سالگي بچه بايد بشينم خونه! اگر بخوام زودتر بخونم بايد از يه سالگي بچه رو بسپارم دست خانواده اي كسي! كه كسي رو ندارم ، يا پرستار كه من نمي تونم و نمي خوام! بچه مادر مَي خواد!
اينهمه درس خوندم كجاي دنيا رو گرفتم؟ بچم برام اولويت داره تَو زندگيم! تربيت و عشقي كه مادر و پدر ميدن تَو هيچ مهد و حتي بغل مادربزرگي پيدا نميشه! ديدم كه مَي گم! يه خواهرم بچه اش همش خونه مادرشوهرش بود! كلا الان مياد خونه خودشون مهموني! إحساسي به پدر و مادرش نداره! يا اون يكي خواهرم ، هم درس مَي خوند و هم شاغل بود! بچه اش يتيم وسط يه جزيره بزرگ شد! جزيره تنهايي! همش مهد بود! الان كه بزرگ شده باج گير شده ! محبت رو با وسيله از پدر مادرش مَي چاپه! خلاصه من تجارب خوبي از اطرافيانيم نديديم ! وقتي دوست ندارم پس عبرت مَي گيرم و تكرار نمي كنم!