سلام. من بانوی388هستم سه سال از بانوشدنم میگذره، همیشه احساس میکردم اینکه خاطره درمانمو اینجا بنویسم یه دینه که از این سایت به گردن دارم. چون خودم خیلی با خوندن خاطره بچه های درمان شده انگیزه میگرفتمو با خیلیاشون اشک میریختم. هی وقت نمیشد و پشت گوش مینداختم. اما این چندروزه که سرم خلوتتره، اومدم بنویسم به امید اینکه حتی شده یک نفر با خوندن خاطره من انگیزه بگیره و درمانو شروع کنه.
من22سالگی ازدواج کردم و 6سال تمام با این مشکل درگیر بودم. 6سال از بهترین روزهای عمرم و زندگی مشترکم به خاطر این مساله آسیب دید.همه شماهایی که با این مشکل درگیرید، سختی ها و مشکلاتش رو چشیدید. من افسردگی شدید گرفتم. خیلی از موقعیتها و پیشرفتهای کاریم به خاطر این مساله از دست دادم. ( من یه آدم موفقی بودم که دست به هرکاری میزدم به بهترین نحو انجام میشد و همه پشتکارمو تحسین میکردن، این مساله بیشتر آزارم میداد که چرا ساده ترین کارو نمیتونم)وقتی به اون روزها فکر میکنم، واقعا چیزی جز سیاهی و تاریکی نمیتونم تصور کنم. روزهای سختِ سخت. تا4سال اول همسر مهربونم همش میگفت عیب نداره حل میشه و ...اما بعد از اون دیگه اونم میگفت تلاش کن، حلش کن و...اون اواخر دیگه دو دقیقه هم نمیتونستیم با هم حرف بزنیم، این مشکل هردومون رو داغون کرده بود و هردو عصبی شده بودیم و خیلی زود از کوره در میرفتیم.
من یه واژینیسمی شدید بودم طوری که حتی اجازه معاینه هم به دکتر ندادم، تو اون مدت دوبار رفتم دکتر برای معاینه ولی هر بار فقط با گریه و عذاب وجدان میومدم بیرون. راههای درمانی زیادی رو رفته بودم، از رفتن پیش مشاور و روانپزشک و دکتر زنان و...گرفته تا خوردن قرص های آرام بخش و قرص خواب و تمرین با انگشت و تمرین با آ.ل.ت و.... اما هیچکدوم نتونستن کمکم کنن و من هر روز ناامیدتر میشدم و از خودم بیشتر متنفر میشدم . اعتماد به نفسمو کلا از دست داده بودم.
من بعد از 4سال دکتر رفتن متاسفانه تازه متوجه شده بودم اسم مشکلم چیه. یادمه همون موقع اومدم خونه و سرچ کردم و دیدم یه نفر نوشته که این مشکلو داشته و حل شده و...خییلی خوشحال شدم.همون موقع مهمون اومد برام و من بعد از اون هر چی سرچ میکردم ،نمیدیدم اون صفحه رو . البته خیلی هم دیگه روش تمرکز نکردم. از بس منفی باف شده بودم اون مدت، همش میگفتم اون احتمالا مشکلش با من فرق داشته یا بدنش و هزاران فکر منفیه دیگه. انگار دیگه نمیتونستم قبول کنم که مشکل من ممکنه حل بشه.
5سال از مشکل من گذشت و یه روانپزشک تمرین با آ.ل.ت رو گفته بود که ماهم چندین ماه تمام مراحلشو رفتیم ولی وقتی به اقدام رسیدیم نشد متاسفانه.تو همون مدت من این سایتو پیدا کرده بودم و عضو شده بودم و تصمیم به تمرین گرفتم. همسرم هم گفت من خیلی فضای مجازی رو قبول ندارم ولی اگر فک میکنی کمکت میکنه، با خودت...منم که تجربه تمرین با انگشت و...رو داشتم گفتم نیاز به گوش ندارم و از هون اول رفتم سراغ دیلاتور1ولی متاسفانه نمیرفت و اذیت میشدم و...دو سه روز کلنجار رفتم باهاش ولی نشد، دیگه تو تمرینایی که روانپزشکه گفته بود هم عملکردم بدتر از قبل شده بود. همسرمم گفت ببین اینم از فضای مجازی. کسی اینجوری دنبال راه درمان نمیره و از این حرفا منم متاسفانه از این سایت فاصله گرفتم تایک سال بعد.
ما بچه میخواستیم و من سراغ دکتر زنان میرفتم و خیلی حالم گرفته شده بود، دکترم گفت سونوهات مشکوکه و باز گفت باید معاینه بشی ولی من اجازه ندادم وگفت همینکه همه راهها رو رفتی برو بوتاکس کن، البته اونم مقطیه. بازم گریه و عذاب وجدان و...دلم بیشتر برای همسرم میسوخت که بچه دوست داشت و بیشتر میسوختم. تااینکه رفتم پیش یه روانشناس دیگه بهش گفتم کمک کن فقط بتونم معاینه بشم. اونم گفت با چندتا میوه با سایزای کوچیک شروع کن تا بالا....وقتی برگشتم همش به این فکر میکردم چطور تمرین با اینا رو گفته که ممکنه هر آسیبی بهم بزنن و...به همسرم گفتم اینم همون راه حل فضای مجازی رو داده منتها با چیزایی که تصورشونم سخته برام. این همه ادم اونجا درمان میشن منم میخوام روش اونا رو انجام بدم. اونروزا فک کنم همسرمم دیگه کلا از درمان من ناامید شده بود حتا با هم حرفم نمیزدیم دیگه. من تصمیممو جدی کردم برای تمرین. به خودم گفتم این اخرین راهته اگه جواب داد که چه بهتر اگه نه این زندگی رو بهم بزن به نفع همسرت.(واقعا تصمیمم جدی بود که نشد برم دیگه). به خاطر همین تمااااام تلاشمو کردم که اخرین راهم نتیجه بده. اینم بگم همون اولش متوسل شدم به حضرت زهرا(س) نماز استغاثه شونو خوندم و از شهدای گمنامی که نزدیک محلمون بودن کمک خواستم. واقعا در حین تمرین یکی دوبار معجزه دیدم ازشون.همون اوایل تمرین و دلم قرص شد!
4ماه تمام میجنگیدم دقیقا14شهریور95 شروع کردم و14دی ماه درمان شدم.تو این مدت عفونت هم گرفتم و یک ماه بخاطر همین مساله تمرینم متوقف شده بود. اما اینم بگم درسته خیلیا خیلی زود و راحت درمان میشن و خیلیا هم هستن که بخاطر بدنشون یا شرایط روحی یا هر مساله دیگه ای طول میکشه درمانشون نباید درمانو رها کنن و ناامید بشن. من یادمه رسایز7ونیم حدود دو هفته بودم.یا بعضی روزا سایزای بالا نمیرفت. کلافه م میکردن.یکی دو بار اینقدر عصبی شدم دیلاتورا پرت کردم و...البته اشتباهاتی هم تو تمرینم داشتم که امیدوارم بقیه به این نکات بیشتر توجه کنن؛ گاهی یک دیلا بیش از اندازه نرم یا سفت ساخته بودم و همین باعث توقف من در یک سایز میشد،بعدا که متوجه میشدم دیلای جدید میساختم. کگل روزانه رو اوایل خیلی مرتب انجام نمیدادم. بعضی روزا بیشتر از یک ساعت در یک نوبت در روز تمرین داشتم و بدن من خسته میشد واقعا. اینم بگم عفونتم به خاطر این بود که تو آبگرم هم کگل میزدم چون اونموقع نمیدونستم.
در حین تمرین همه نکات دستم اومد ؛ اینکه پشتکار داشتن و رعایت دقیق اصول درمانی تضمین موفقیت و درمانه.خدارو هزاران هزار بار شاکرم که کمکم کرد و بعد از اون همه سختی تونستم خودمو و زندگیمو نجات بدم.من اونقدر منفی باف بودم که تا یک هفته شماره جلو اسمم نمیذاشتم و میگفتم هنوز مطمین نیستم بارهای بعدی هم بتونم. شاید اگه اون همه راهها رو نرفته بودم و اون عهد رو با خودم نبسته بودم واقعا میانه راه وقتی خیلی گیر داشتم تو سایزها تمرینو ول میکردم و میگفتم این روشم کارساز نیست و... اما وقتی اخرین راهم بود مجبور بودم تلاش کنم و همیشه میگم ای کاااش این اولین راهم بود و این همه آسیب نمیدیدم.
من وقتی سایز9رسیدم و عفونت گرفتم تازه برای اولین بار و با کلی استرس به دکتر اجازه معاینه دادم اونم با انگشتش فقط نه با اسپکلوم. از اون موقع دیگه همسرم واقعا به این راه درمان ایمان آورده بود. حالا دیگه اون بیشتر از من امیدوار بود به درمانم و همش بهم روحیه میداد( درصورتی که از روزی که تمرینو شروع کردم تا سایز9حتا باهم حرفم نمیزدیم جز در مواقع ضروری).
دوستان عزیزم حتی یک روز هم از دست ندید و هر چه زودتر درمانو با توکل به خدا و پشتکار خودتون شروع کنید. من الان که سه سال میگذره تازه دارم برمیگردم به روزهای قبل از بیماریم. یعنی تا یک سال فقط درگیر آثار افسردیگم بودم. تازه تونستم اعتماد به نفس سابقمو کامل بدست بیارم و کلا مثل قبل تو کارام موفق باشم و حتی دنبال جبران فرصتهای از دست رفته اون سالها هستم.
شاید باورتون نشه من بعد از درمان هم روزای سختی داشتم و دارم ولی اینقدر میجنگم و اجازه نمیدم دیگه افسردگی اونروزا بیاد سراغم. ( در واقع اونروزا بران یه تجربه بزرگ شده و فهمیدم هیچ مشکلی لاینحل نیست و نباید عقب نشینی کرد در برابر مشکلات)و باوجود مشکلات بازم میگم خداروشکر حداقل اون مشکل حل شد که دیگه عذاب وجدان نداشته باشم. من 3ماه بعد از درمانم عمل شدم ، چون دکتر گفت رحمت سپتوم بزرگ داره و این مانع بارداریه، در حین عمل دکتر یه میوم کوچیک هم میبینه و اونم عمل میکنه ولی چون جاش حساس بود،رحمم مقداری پارگی یپدا میکنه و بخیه میشه. بعد از عمل دکتر گفت وقتی باردار بشم باید سرکلاژ بشم و زایمان طبیعی هم هیچوقت نمیتونم .
ولی بازم خداروشکر میکردم. اما بعد از عمل هم باردار نشدم.دوبار ای یو ای کردم نشد، این بار خودم درخواست آی وی اف دادم دکتر گفت یک بار دیگه هم آی یو آی کن. اگر نشد بعد ای وی اف. بعد از سه سال جای عملم یه پولیپ ایجاد شده و اگر آی وی اف هم نگیره دکتر انموقع عمل دوباره میکنه(ترجیحش اینه فعلا دست به رحم زده نشه ). الان 10روز میگذره از آی یو آی سومم ولی متاسفانه مثل ماههای قبل یک هفته به پریودی دقیقا همون دردها و حالتها رو دارم. دارم خودمو آماده میکنم واسه آی وی اف و روزهای بعدش که نمیدونم قراره چه اتفاقایی بیفته برام.
اینارو گفتم که بگم با این وجود بازم خداروشکر میکنم حداقل دیگه ترسی از سونو واژینال و اسپکلوم ندارم(متاسفانه اونقدر نمیتونم ها ذهنم رو گرفته بودن که بعد از درمانم هم خیلی تلاش کردم و رو خودم کار کردم تا تونستم این کارا رو انجام بدم و خداروشکر دکترم کاملا با واژینیسموس آشنا بود و درک میکرد و تو هرمرحله برای معاینه یا سونو همکاری میکرد. هنوزم هروقت میرم، بعد از سونوهام میگه واقعا تو کارت معجزه شده)حداقل همسرم رو از طبیعی ترین نیازش محروم نمیکنم. بعد از درمان باید واقعا به این باور برسیم که از پس مراحل دیگه هم برمیایم، وقتی یه دیلاتور سایز بزرگو تونستیم، سونو و پاپ اسمیر و...چیزی نیست در برابرش. مطمین باشید!
من مطمینم خدا تو لحظه ای که فکرشو نمیکنی راهو نشونت میده و میکشوندت سمت آرامش.درسته سخته خیلی هم سخته درد انتظار و متاسفانه حرفها و نیش و کنایه ها و الان که دارم اینا رو مینویسم اشکم جاری شده ولی حداقل خوشحالم دارم تلاشم رو میکنم. مثل دوران واژینیسموسی نیست که مستاصل بودم واقعا اما حتی نمیدونستم راه درست کدومه و چیکار باید کنم تا زمانی که با کمک این سایت راه درمان اصولی رو پیدا کردم.
واقعا جا داره تشکر کنم از خانم خیابانی عزیز و همه دوستانی که تو اون دوره کمکم میکردن و همینطور بچه های اتاق روحیه و ...
دوست عزیز من یک لحظه هم شک نکن و قدرتمند و شجاعانه برو به جنگ این بیماری و خداروشکر کن که راه درمانو پیدا کردی.هیچکس به جز خودمون نمیتونه کمکمون کنه.
ببخشید طولانی شد ولی احساس کردم شاید هر کدوم از اون مسایل بتونه ذره ای کمک کنه به عزیزی...
التماس دعا دوستان عزیز