سلام به همه دوستان،
من دیروز موفق شدم که اولین رابطه کاملم رو داشته باشم. بر خودم لازم می دونم که از زحمات تمام عوامل و دست اندرکارانی که اینجا با تمام وجود برای ما وقت و انرژی می گذارندتشکر کنم. تشکر خیلی خیلی ویژه از بارانای مهربان که با صبوری و مهربانی دوست و راهنمای بسیار بسیار همراه من در این زمینه بود و بهم کمک کرد تا مشکلم رو حل کنم.
من حدود یک سال و نیم پیش عقد کردم و بدلیل بعضی مسائل مجبور بودم که تا حدود 11 ماه از همسرم دور باشم. پنج روز بعد از عقدمون با هم بودیم که تو اون زمان نتونستم و موکولش کردیم به بعد. همون موقع همسرم با یه سرچ خیلی ساده اسم مشکلم رو پیدا کرد ولی من فکر کردم چون خیلی زمانم کوتاه بوده اینجوری شدم. تو این فاصله به متخصص زنان مراجعه کردم و ایشون بهم گفتن از نظر فیزیکی مشکلی نداری، دو تا ژل و قرص دیازپام برام تجویز کردند.
باز هم تو این فاصله به روانشناس مراجعه کردم و بهم تمرینات کگل و وارسی رو پیشنهاد داد که خب بنظرم خیلی برام تاثیر داشت.
بعد از چندین ماه باز ما فرصتی پیدا کردیم که در کنار هم باشیم. دو بار اقدام کردیم اما من ناخود آگاه اجازه دخول نمی داد. رفتیم سفر، اونجا بود که از ژل استفاده کردم و طوری که اصلا متوجه نشدم پرده بکارتم کنار رفت ولی با خونریزی تقریبا زیاد. از اون روز کلا 6 شب وقت داشتیم که با هم باشیم، که من بدلیل آسیب زیادی که بدلیل نوع پرده بکارت دیده بودم امکان برقراری رابطه جنسی برام مقدور نبود.
گذشت تا شرایط در کنار هم بودن ما در زمان کوتاهی فراهم شد و بالاخره بهم رسیدیم. من همش احساس می کردم مشکلم حل شده و راحت می تونمم انجامش بدم. وای که نگم براتون وقتی رفتیم اقدام جوری خودم رو سفت کردم که بعدش تمام بدنم درد گرفته بود. دو یا سه هفته ای تلاش کردیم اما من بهیچ وجه نمی تونستم. رفتیم سراغ انگشت، که چشمتون روز بد نبینه من چه حالی می شدم و در نهایت منجر به عفونت قارچی خیلی خیلی شدید شد این کار. با وجود اینکه ما خیلی مسائل بهداشتی رو رعایت می کردیم. دکتر بهم اپلیکاتور داد ولی من چه حالی می شدم هر 7 شبی که باید وارد می کردم. با اون مشکل از جانب پزشک برای من برقراری رابطه ممنوع شد. لازمه بگم من و همسرم با هم ارتباط خیلی خیلی خوبی داشتیم و فقط دخول نداشتیم. از لحاظ تمایل و برقراری رابطه هیچ مشکلی نداشتیم.
مشکل عفونتم که حل شد، دیگه فقط با هم رابطه داشتیم و هیچ تلاشی برای اقدام نمی کردیم. یک روز صبح از خواب بیدار شدم و پیش خودم گفتم یک سرچی راجع به این کلمه داشته باشم.توی یوتیوب سرچ کردم دیدم چقدر دخترهای خارجی هم این مشکل رو دارند. ویدیو هاشون رو دیدم و متوجه شدم چقدر احساسات و عکس العملشون هنگام رابطه شبیه خودم بوده. خیلی هاشون بیشتر از 5 سال با همسرشون بودن و نتونستن اقدامی داشته باشن. بعد به ویدیویی رسیدم که انجمن درمان واژینیسموس توی انگلستان بود، خانمی شروع کرد به ارائه توضیحاتی در مورد دیلاتور. اولش که دیدمش کمی ترسیدم و چندشم شد. ولی چند بار اون ویدیو و ویدیو های مرتبط با اون برای توضیحش رو دیدم. فهمیدم که مشکل من با این دیلاتورها حل می شه. ماجرا رو با همسرم در میون گذاشتم و دیلاتور رو تهیه کردیم.
نحوه استفاده از دیلاتور رو توی متن ها و ویدیوهای انگلیسی پیدا کرده بودم اما دلم می خواست فارسیش رو هم بدونم. با یه سرچ فارسی ماماسایت رو پیدا کردم. وای انگار دنیا رو بهم دادن. اینجا هی خوندم و خوندم و روحیه گرفتم. خب خیلی می ترسیدم برای شروع تمرینها خییییلییی. هم می ترسیدم هم تصورش برام چندش آور بود. عصر روزی که دیلاتور رو تهیه کردیم برای اینکه با ترسم مقابله کنم و به همسرم نشون بدم که برای بهبود شرایط زندگیمون دارم تلاش می کنم، شروع کردم به تمرین با دیلاتور اول. وای نگم که با چه پوزیشنی. پاهام جمع، خودم رو منقبض کرده، اینقدر می ترسیدم که تمام بدنم خیس عرق شد و گوشهام می سوخت. داشتم اشک می ریختم که متوجه شدم وارد شده. نیم ساعت بی حرکت موندم. بعد شروع کردم به عقب و جلو کردن و بعد از یک ساعت تمرین دیگه ادامه ندادم. روز بعد به راحتی وارد شد و راحت عقب و جلو می شد. روز سوم رفتم دیلاتور شماره 2 و بهمین ترتیب. من هر روز تمرین می کردم. فقط روزهای قاعدگی تمرین نداشتم. سرعت پیشرفتم نسبت به باقی دوستان که خاطراتشون رو می خوندم خیلی خیلی کمتر بود. ولی من طبق قاعده و براساس راهنمائی های بارانا جان پیش می رفتم و اصلا عجله نمی کردم. همسرم هم عجله نداشت و می گفت طبق قاعده پیش برو. در طول مسیر خیلی دل شوره داشتم. تا دیلاتور یکی مونده به آخر، سر هر دیلا پیش خودم می گفتم اگر بعدی رو نتونم چی! به دیلای آخر که رسیدم و دیدم براحتی وارد شد دلم شور می زد که سر اقدام اصلی نتونم. این رو بگم که من دیلاتور رو دست همسرم ندادم و تنهائی تمرین کردم. خلاصه که کلا استرس موفق نشدن خیلی داشتم. هر روز خاطره ها رو می خوندم که روحیه بگیرم. به دیلای آخر که رسیدم و باهاش راحت شدم، دیگه از خوندن موفقیت دوستان، خوشحال می شدم، استرس می گرفتم، که نکنه من نتونم اینچوری عمل کنم.
هفته پیش نحوه آماده شدن برای اقدام رو از بارانا جان پرسیدم. حول داشتم، بیشتر از قبل تمرین می کردم، خیلی جدی تر. تا اینکه روز موعود فرا رسید. طبق قاعده عمل کردم ولی همسرم راضی به اقدام نشد. گفت اعتماد بنفس ندارم و حوصله اعصاب خوردی هم ندارم. وای خدای من که چقدر حالم بد شد. تمام دنیا روی سرم خراب تر شد. حق داشت، بهش حق می دادم کاملا. خیلی صبوری کرده بود خیلی. منم هیچی نگفتم و قبول کردم. خیلی نا امید باز هم تمرین کردم. بارانا بهم ایمیل زد و بهش ماجرا رو گفتم. کلی بهم روحیه داد و راهنمائی کرد. منم از تمرین دست بر نداشتم. شاید بگم بیشتر تمرین کردم.
دیروز یک هفته از اون روز می گذشت، تمرینم رو که انجام دادم بدون اینکه خودم متوجه بشم، همسرم اومد و رفتیم اقدام. وای اصلا نفهمیدم چی شد، اصلا متوجه نشدم، وسطش از خوشحالی منقبض می شدم ولی هی کگل انجام می دادم و باز ادامه دادیم.
دستام می لرزید از خوشحالی. به بارانا ایمیل زدم و بهش خبر دادم. نمی تونم بهتون بگم چقدددددررر سبک شدم. چقدر حس خوبی دارم. امیدوارم و از ته دلم آرزو می کنم همه دوستان عزیزم از این مشکل بزودی خلاص بشن. از بارانای عزیز و خانم خیابانی مهربان برای راه اندازی این وبلاگ خیلی خیلی سپاسگزارم.
توی مسیر هر وقت نا امید شدین، تمرین کنین، باز هم تمرین کنین، چاره تمام حالت ها و استرس های ما فقط و فقط تمرین کردنه، تمرین که می کنی متوجه می شی مسیر بازه و بی خود استرس داشتی.
وقتتون بخیر باشه دوستای خوبم.