(ویرایش)
میخوام یک فاجعه تعریف کنم نه یک سوتی!
ابجی بزرگم حامله بود تو ماههای 8 بود و سهرستان زندگی میکرد مامانم واسه اینکه ابجیم تتها بود منو فرستاد برم کمک ابجیم!
منو شوهرخواهرم نشسته بودیم داشتیم فیلم نگاه میکردیم دیدم صدای جیغ میاد بدو جفتمون رفتیم تو اشپزخونه نگو خواهرم رفته از بالای کابینت چیزی برداره صندلی گذاشته زیر پاش صندلی لیز خورده بود خواهرم افتاده بود!!شوهرخواهرم در یک اقدام دوید رفت دست خواهرمو بگیره بلندش کنه که دست خداهرم گیر کرد به شلوار شوهرش و خودشو با اون بلند کرد یهوووو دیدم شلوارو شورت دامادمون در اومد منم هاجوووو واج خیره شده بودم!به خودم اومدم دویدم رفتم تو اتاق!دیدم دامادمون داره میگه اخه مگه شلوار منم شد تکیه گاه بیچاره کبود شده بود داد میزد خواهرمم میگفت باشه جای فحش دادن شلوارتو بپوش!😰😰
شب دامادمون میگه ببخشید توروخدا منم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم فقط اونجاتو ندیده بودیم که دیدیم😖😖😖
وااااای اب شدممممممم