(ویرایش)
سلام...من بایه دنیاغم وغصه دوباره برگشتم...دلم داره اتیش میگیره...اونقدری حالم بدهست ک ترجیح میدم نگم اتفاقاتو
من برای شروع میتررررسم...اینکه چیجوری شروع کنم وچندتا سوال دارم قبل شروع...امابایدشروع کنم.دلم اندازه کل دنیاگرفته...اینهمه ازخودگذشتگی و محبت به شوهرم فقط بخاطراین مشکلم خیلی جاها ناخواسته به چشم نمیاد..دلم براخودم خیییلی میسوزه...اخه مگه گناه کردم ک این مشکلو دارم؟بخاطرمشککلم روهمسرم خیلی خیلی فشاره و سرهمین قضیه ب مشکلات متعددی تو زندگیمون برخوردیمـ...اینقدر دلم شکسته و گریه کردم تواین دوسال محرمیتمون ک دیگه حس میکنم دوست داشتنم خیلی کم شده ،حتی ب نڟرم دیگه دوست داشتنی ازطرف من وجود نداره...دیگه وقتایی ک میپرسه دوسم داری؟جواب نمیدم.چون دیگه مث قبل دوستش ندارم...دلم خیلی شکسته،خیلی شکسته،خیلی...اخه من ک سنی ندارم.تواین سن کم بااین روحیه فوق العاده حساسم چیجوری دووم بیارم بااین غم ها؟؟...دیوونه شدم اصن...این غمها رو بخای تنهایی بدوش بکشی کشنده س...میخام فقط خوب شم ک مدیونش نباشم،ک پیش خداشرمنده نباشم،امادیگه فک نکنم اون عشق ثابت برگرده...چیکارکنمممممممممممممممم؟؟؟؟